رسانه ها
Medea
تله ویزیون
Television
سینما
Cinema
تیاتر
Theare
شناسنامه
Aboqat Me
میزبان
Home
پشتِ اَبر
Behind The Cloud
نوشته ها
Writings
نشان ها
Awards
پُوسترها
Posters
داوری
Jury
  آموختن و آموزش
Learning & Teaching

دورانِ زرینِ دانشگاه

The Golden Days of University

هرمزهدایت: دانشجو

 

 

 

سال 1348

خانه‌تکانی

     بانگاهی به‌چکیده‌ای که گذشت، پیداست که نگارنده، چندان شاگردِ سربراه و گوش‌سِپاری نبوده است. مگرجایی که شوری درسرآید. وآن‌هنگام این ‌شور را درهنرِنمایش یافتم وبرآن شدم تابارِدیگر و ازنو، بازخوانی کنم آموزه‌های پیشین‌را، ازدبیرستان گرفته تادانستنی‌هایِ پراکنده ودستور ِزبانِ خودی وبیگانه وهنر وهمزمان گذراندنِ آموزشِ شش‌هفتگیِ دانشکده‌یِ هنرهایِ دراماتیک که گواهی‌اش را درزیر می‌بینید. این‌همه، آماده سازی خویش بود برای بدست آوردنِ پیروزی درآزمونِ گذراز دروازه‌یِ شورانگیزِ دانشگاهِ تهرانِ آن‌روزگار. در این دوره بامهدی فخیم‌زاده، احمدآقالو، میرصلاح حسینی، باقر کریمپور و چندتنِ دیگر که به‌این‌حرفه راه‌یافتند، هم‌کلاسی شدیم. مهدی فخیم زاده درهمان دانشکده ماندگارشد. نگارنده که دردو دانشکده‌یِ هنرهایِ دراماتیک وهنرهایِ زیبایِ دانشگاهِ تهران پذیرفته شده بودم، هنرهایِ‌زیبا رابرگزیدم. احمدآقالو سالِ بعد و به‌گمانم میرصلاح دوسالِ بعد به هنرهایِ زیبا راه یافتند. باقر کریم‌پورهم لابدازپیش دانشجویِ هنرهابود، چون درهنرها سال بالایی مابود.

 

 

هنرستانِ آزادِ هنرهایِ دراماتیک

 وابسته به دانشکده‌یِ هنرهایِ دراماتیک

 شش هفته تابستان 48

 

Conservatory of dramatic arts

related to the college of dramatic arts

summer 69, six weeks

 

استادان: رکن الدین خسروی Roknedin Khosravi.

Nosrat Karimi نصرت کریمی

و...   ...&

همشاگردی‌ها:

 مهدی فخیم زاده Mahdi Fakhimzadeh. احمد آقالو Ahmad Aghaloo

 باقر کریمپور Bagher Karimpoor  میرصلاح حسینی  MirSalah Hoseini

و...      ...&

تابستان 1348  Summer 69

 

 

سال 1348

    نگارنده، همزمان بااندکی پس وپیش، دوآزمونِ(ورودیِ)دانشکده‌هایِ‌هنرهایِ‌دراماتیک و هنرهایِ‌زیبایِ‌دانشگاهِ‌تهران را گذرانید. بااینکه درآزمون نوشتاریِ هنرهای دراماتیک بالاترین نمره‌هارا به‌دست آوردم، وزمانی‌که نام‌هایِ پذیرفته‌شدگانِ هنرهایِ‌زیبا، در روزنامه آگهی‌شد، ونامِ خویش‌را دربینِ آنان یافتم باهم‌اندیشیِ استادانِ هردو دانشکده، دانشگاه تهران را برای پیوستن برگزیدم. و دیگر آزمون نمایشی دانشکده‌یِ دراماتیک را دنبال نکردم.

 

 

سال  1352- 1348

دانشگاه تهران . دانشکده‌یِ هنرهایِ زیبا. هنرهای نمایشی

استادان:

   پرویز ممنون. حمید سمندریان. مرتضی ممیز. ماردویان. پری برکشلو. هرمزفرهت. مادام سپاهی    

      فریدون رهنما. مهین تجدد. حسن رهاورد. نصرت کریمی. محمد کوثر. پرویز پرورش و...

همشاگردی ها :

سوسن تسلیمی. رضابابک. مرضیه برومند. پرویزپورحسینی. سوسن فرخ نیا. بهروزبه نژاد

مریم مختار. بهرام شامحمدلو. مینا ناظرپور. منوچهر حسین پور. نسرین جوادی. غلامحسین بهرامی  

نسرین رهبری. علیرضا هدایی. شهناز صاحبی. محمود عطار. محمود عزیزی(تشابه اسمی با دکترمحمود عزیزیِ)و...

 

 

از راست به چپ :

محسن نعمانفر، سوسن تسلیمی

 

Right to Left :

Soosan Taslimi, Mohsen Nomanfar

روسپی بزرگوار!

          کارنامه‌یِ نمایشیِ نگارنده، دربخش خود آمده است. بنابراین دراینجابه‌آن‌نمی‌پردازم، مگررخدادِ ویژه‌ای که باروزگارِ دانشجویی‌ام دردانشگاهِ تهران پیوندی تنگاتنگ دارد، وگذر ازکنارِآن بی‌ماندنی برآن گناه‌است، چراکه رویدادی کلیدی وکارسازبوده وبازتابی چشمگیر داشته‌است، واگردربستری‌دیگرچون(سینما)رُخ‌می‌داد، می‌توانست اندوخته‌یِ ماندگاری باشد برایِ دارنده‌اش. کارِنمایشِ زنده، پیوسته رنج فراموش شدن را با خود دارد و با سرآمدن واپسین شب نمایش، گویی همه‌چیز به‌پایان می‌رسد. روسپیِ بزرگوار، درسِیُمین سالِ دانشکده، بایاری تنی‌چند ازهمشاگردی‌هایِ هنرها، چون سوسن تسلیمی، افشین قهرمانی، مرضیه برومند و یارانِ گروه پویا چون محسن نعمانفر و دیگر دوستانی که دربخش نمایش نامشان آمده است، با کارگردانی و بازی نگارنده، درآمفی‌تاترِ دانشکده، برپهنه‌یِ نمایش رفت و بابازتاب بی‌مانند وپرشوری روبرو گشت. آن‌چنان پرآوازه شد که شیرینیِ برآمده از پیروزی‌اش همچنان دریاد است و از دیگرسو سرآغازی شد برایِ بدخواهیِ تنگ بینان و کوته پنداران. شوربختانه، آسیبِ‌بدخواهی، فراگیروهمیشگی‌است. به‌ویژه ازسویِ واپس ماندگانِ روزگار.

 

 

هرمز هدایت، مرضیه برومند، داریوش مودبیان

Daryoosh Moadabian, Marzieh Bouroomand, Hormoz Hedayat

عطا امید وار  

 Ata Omidvar   

 

سه راهِ امیدوار!

     "عطا امیدوار"دانشجویِ پرآوازه‌یِ معماریِ دهه‌هایِ چهل وپنجاه، سال‌هایِ طلاییِ هنرهایِ دانشگاه تهران را کمتر کسی پیدا می‌شد که نشناسه. اگه اون‌زمان ازدرِاصلی به‌دانشگاه تهران وارد می‌شدید روبروتون زمین فوتبال بود که الان شده جایگاهِ نمازجمعه. دردوسویِ زمین دوتاخیابون به‌شمال دانشگاه می‌رفتند تا به‌دانشکده‌ی پزشکی برسند. سرِراه‌هم به دانشکده‌های گوناگون راه داشتند. خیابونِ دستِ راستی به‌چند دانشکده راه داشت که نخستینِ اونا هنرها بود. بنابراین جاییکه تو این خیابون به‌ورودیِ هنرها راه‌ داشت، یک سه‌راه بودکه ایستگاه و پاتوقِ آغازین بچه‌هایِ هنرها بود. و ازاونجا که تا پیش از ورودِدانشجویانِ هم‌دوره‌یِ‌ماکه پُرسروصدا بودیم، بچه‌هایِ معماری حرفِ اَوَل رو می‌زدن و اِسمِ اون سه‌راهو گذاشته بودن"سه‌راهِ امیدوار".خب، رَوِشِ آزمونِ ورود به‌دانشگاه سال 48 که ورودیِ مابود به‌ویژه برایِ تاتر تغییر اساسی کرده بود و همین امر، به‌علاوه‌یِ شرکت کننده‌هایِ اون دوره که شماری پیشینه‌یِ نمایشی هم داشتند، ورق‌رو کمی به‌سود و حضورِمانمایشی‌ها چرخوند. به‌هرروی عکس بالایی، سمتِ چپ‌ رو به‌گُمانم غلامحسین بهرامی در همون سه‌راهِ امیدوار از ماگرفت. عکس دستِ راستی‌هم که عطا امیدواره و البته نه عکس آن‌روزگار که عکسِ واپسین روزگارِ آن ایام.  این عکسو از تارنامه برچیدم و پیداست که بر روزگارِ واپسین پیوند می‌خورد. درباره‌یِ نخستین برخوردم با عطا امیدوار یادداشتی جدا می‌نویسم که اینو درحالِ‌حاضر، همین‌جا تمومش کنم.

 

 

    این همان عکسی‌است که دوست وهمشاگردیِ دانشگاهی‌اَم "غلامحسین‌بهرامی"درباغچه‌یِ‌دانشکده‌یِ‌هنرهایِ‌زیباازنگارنده‌گرفته، وامضاءِاودرگوشه‌یِ عکس دیده می‌شود.

     دوست‌وهمشاگردی‌دیگرم"رضابابک"چندباربامن درددل کرده‌که چرا چندان‌عکسی‌ازدورانِ‌دانشجویی‌مان ‌به‌جانمانده‌است، درست‌هم می‌گوید. شوربختانه ‌درِعکس‌هایِ‌کم‌شماری‌هم‌که ‌من‌گردآورده‌ودراین برگ‌خواهم‌گذاشت، اورانمی‌بینیم! به‌هرروی نگارنده دیگربار به‌هنگامِ دانشجویی‌دردانشگاهِ‌کاردیفِ‌بریتانیابه‌سویِ‌خریدِدوربینی‌دُرُست‌ودرمان وآغازی‌دگرباردرزمینه‌یِ عکاسی گام‌برداشتم که جداگانه به‌داستانش خواهم پرداخت.

لوبیتل روسی!

    درروزگارِنوجوانیِ‌نگارنده، البته‌ بیرون و پیش‌ازدانشکده، کمتر کسی را می‌دیدم که دوربینِ‌عکاسی‌داشته باشد. هرچندبه‌یاریِ همین‌دوستانِ‌کم ویا استودیویِ عکاسی و گاهی‌نیز عکاس‌هایِ سیار که آنان‌را"فوتو"می‌خواندیم، اینک شماری نه‌چندان‌کم عکس بایگانی کرده‌ام.

    نخستین‌بار، یکی‌ازدوستانِ‌برادرم برایِ‌چندروزی یک‌دوربین حرفه‌ای به‌دستم‌دادکه چندروزی‌راآزمون عکاسی‌کنم. فرمول‌هایِ سختی‌راهم شفاهی به‌من آموخت. هرچند به‌یاد نمی‌آورم که عکسی‌باآن‌گرفته‌باشم‌یانه! شایدهم گرفته باشم و خراب شده باشند، تااین‌که به‌هنگامِ گذراندنِ دورانِ‌آموزشیِ سپاه‌ِدانش وبه‌گمانم با اندوخته‌یِ دریافتیِ ناچیزِ سربازی، یک دوربینِ لوبیتلِ روسی خریدم که عکس‌هایِ یادگاریِ خوبی هم با آن گرفتم. نشان به‌آن نشانی که یکی ازعکس‌هارا عکاسخانه‌یِ شهر به بزرگیِ ویترینِ‌مغازه‌اشچاپ‌کردودرآنجای‌داد. به‌یادنمی‌آورم‌کهلوبیتلِ‌روسی ‌راکِی‌وچگونهرهاکردم.شگفتاکه‌درسال‌هایِ‌پُرملاتِدانشجویی سراغِ این‌ابزارِتاریخ‌سازنرفتم.شایدچون‌رشته‌یِعکاسیهمزماندردلِ‌هنرها ودرهمسایگیِ‌مان‌برپابود. بچه‌هایِ‌معماری‌رادوربین‌به‌دست دور وبَر کمنمیدیدیم. برخی‌ازآنان‌ درعکاسی ‌چیره‌دستهمبودند ودرروندِ آماده‌سازیِ‌نمایشِ "روسپی‌بزرگوار" هنرِعکاسی‌شان ‌رابه‌آزمون‌ گذاشتندومارانیزیاری‌دادند. بینِ همکلاسی‌هایِ‌ خودمان درهنرهایِ‌ نمایشی تاآنجاکه ‌به‌یادمی‌آورم تنها "غلامحسین‌بهرامی" بود که‌دوربینی حرفه‌ای به‌دوش می‌کشید واینجاوآنجا عکاسی می‌کرد. عکسِ‌پهلویی‌هم ازکارهایِ‌اوست‌که درباغچه‌یِ دانشکده‌یِ هنرهایِ‌ زیباازنگارنده‌گرفته وامضاءِ اودرگوشه‌یِ‌عکس‌دیده می‌شود.

 

 

 

ازراست به چپ ایستاده، پشت: علیرضا هدایی، رامین صدیقیان،

ازراست به چپ ایستاده، جلو: احمد گشایشی(دانشجویِ معماری)،

مرضیه برومند، هرمز هدایت، سوسن تسلیمی 

 نشسته : فرید شریفی

Standing back, Left to Right: Ramin Sadighian, alireza Hodaei,

Standing front, Left to Right: Soosan Taslimi, Hormoz Hedayat,

  Marzieh Boroumand, Ahmad Goshayeshi   sitting: Farid Sharifi   

 

عکس‌هایِ گرفته نشده!

     آنان‌که‌بادانشکده‌یِ‌هنرهایِ‌زیباآشنایندمی‌دانند راهرویِ‌ دانشکده‌، ایوان‌مانندی‌است‌که ‌سراسرِبنای

هنرهارافراگرفته‌وگذرگاهی‌است‌برایِ‌رفت‌وآمدِهمه‌یِ

تنابندگانِ‌ آن ازدانشجوگرفته‌ تا استاد وکارکنان، و...، همیچنین جاییِ خورندِ وراندازکردنِ‌ یکدیگر.دستِ‌کم زمانِ‌ما این‌گونه بود.

     دریکی‌ازهمین‌آمدوشدها، ‌دوستی،‌مارا چسباند ‌به‌دیواری‌ و این‌عکسِ‌پهلویی ‌را ازما به‌یادگارگرفت براستی‌که‌ روزهایِ‌خوش‌‌وبی‌خبریِ‌ دانشگاه، آن‌هم

‌ازگونه‌یِ‌ هنرهایی‌اش بود.

     اگر از فیگورهایی‌که ‌آدمی، ‌ناخودآگاه و خودآگاه،

جلویِ‌دوربین‌می‌گیرد بگذریم، کمترنشانی‌ازدل‌شوره و نگرانی درپسِ‌ِچهره‌ها پیدااست. شایدهم نگارنده با یادِ روزگارِگذشته این‌گونه می‌پندارد.

     آن‌زمان دلواپسی اگربود، که‌بود، خوش‌خیم بود. چراکه انگیزه‌کارسازبود. انگیزه همیشه کارسازاست اگرباورش بداریم و به‌جا بکارش بگیریم. سخنوری نمی‌کنم، تلاش‌می‌کنم تا عکسهایی را که آن‌زمان گرفته‌نشدودوستم"رضابابک"به‌تازگی افسوسِ آن‌را می‌خورد، اینک بازنمایی کنم.

    درپانویسِ‌ِعکسِ پهلویی نام هم‌دانشکده‌ای‌هایم آمده‌است، مگر یکی که چهره‌اش را به‌یاددارم و نامِ اورا نه! به‌جایِ نامش اینک چندنقطه گذاشته‌ام و یک علامتِ پرسش، امیدوارم دوستانی که می‌دانند درشناساییِ نامش یاری‌ام کنند. تا درروندِ بازسازی این‌برگ ویرایش شود.

          روزهایِ پایانیِ پاییزِ 97    هرمزهدایت

 

 

 

 

نشسته راست به‌چپ: نسرین رهبری، بهرام شامحمدلو، پرویز پورحسینی

ایستاده راست به‌چپ: هرمز هدایت، شهناز صاحبی،

  سوسن فرخ‌نیا، بهروز به‌نژاد، غلامحسین بهرامی، افشین قهرمانی

نشسته بربالایِ سنگ بزرگ دانشکده: علی‌رضا هدایی

 

 

Seating, Left to rigth:

 Parviz PourHoseini, Bahram Shamohamadloo, Nasrin Rahbari

Standing, Left to rigth: Afshin Ghahremani, GholamHosein Bahrami,

Behrooz Behnezhad, Soosan Farokhnia, Shahnaz Sahebi, Hormoz Hedayat,

Seating on the big rock: Alireza Hodaei

 

     ایماژِپهلویی، گروهی‌ازهمکلاسی‌هایِ ورودیِ48 "همان‌دوره‌یمعروف‌به‌طلایی" را دربرمی‌گیرد. از25تن‌پذیرفته‌شدگان‌ آن‌سال  17تن باقی‌ماندند. 9تن در این‌عکس دیده می‌شوند. دوتن سوسن‌تسلیمی و مرضیه برومند را درعکسِ پیشین دیدید و شش تن دیگرهم کوشش می‌کنم تا ایماژهایشان را به‌گونه‌ای‌گردآورم. عکس، جلویِ‌سنگِ‌بزرگِ‌ دانشکده (مشهور‌به‌نمادِمعماری‌ها) گرفته شده واسامی زیرِعکس آمده‌است.

     داستانی‌هم برسرِسنگِ بزرگِ دانشکده رُخ‌داد و بانی‌اش من و اکبر زنجان‌پور بودیم که سال‌بالایی‌مان‌بود. روزی بااکبر کنارِ سنگ‌ سرگردان‌بودیم ‌وانگار درپیِ بازیگوشی که سرگرمیِ معمولِ آن‌روزگار و به‌ویژه آن دانشکده‌بود. یکهوبه‌سرمانزدتاسنگِغول‌پیکر یاهماننمادِ رشته‌یِ‌ معماری دانشکده‌را سرنگون کنیم! کاریکه "نشدنی"‌ می‌نمود.

    دوتایی‌ به‌جنباندنش‌ کوشیدیم. ازخلاصیِ اندکی‌که‌ در سطحِ‌اتکا داشتو کاربردِ فیزیک ‌بهره‌بردیم و سنگِ غول‌پیکر را واژگون کردیم.     یکهو جاخوردیم، باورمان‌نمی‌شد. پا به‌فرار گذاشتیم. و به‌شمالِ دانشگاه پناه بردیم. چندی‌بانگرانیسپری‌شد و خواستیم به‌میدانِ‌ جرم بازگردیم که اکبرتن نداد و گریز از محل را جایزدانست. نگارندهتاب‌نیاورد و به‌محلِجرم

بازگشت.  محشری برپاشده بود.دریافتم که

       درنبودِمابانیرویِ‌گروهی‌ وهمچنین‌بکسل

‌کردنِ‌باطناب‌وخودرو..سرانجام‌سنگِ‌غول‌پیکررا ‌برپاساخته ‌بودند و ازاین‌روی‌ ریاستِ آقامنشِ‌ دانشکده، محمدامین میرفندرسکی ‌ضیافتی دربوفه‌یِ‌هنرهابرپاکردهبودو"درویش"تکنیسینِ  آمفی‌تاتر هم بالایِ یکی‌از میزها شیرینی بین همه پخش می‌کرد. جلورفتم و با خونسردی سهم‌خواهی کردم. درویش دردم که مرا دید وپیدابود مجرم را به‌او لوداده بودند، انگشت اشاره به‌سویم دراز کرد و فریاد کشید: "خودشه، دکتر خودشه!"

 

 

 

ایستاده، راست‌به‌چپ: محمود عطار، رضابابک، هرمز هدایت، غلامحسین بهرامی، پرویز پورحسینی

نشسته، راست‌به‌چپ: بهرام شامحمدلو، مریم مختار، پرویز ممنون(اُستاد)، نسرین جوادی(مجابی)، شهناز صاحبی

 

Standing, Left to Right:

Parviz Pourhoseyni, Gholamhoseyn Bahrami, Hormoz Hedayat, Reza Babak, Mahmood Atar

Seating, Left to Right:

Shahnaz Sahebi, Nasrin Javadi, Parviz Mamnoon(The professor), Maryam Mokhtar, Bahram Shamohamadloo

 

 

    پیش‌ترگفته‌ام که‌ما وُرودی‌هایِ48 هستیم. سالی‌که می‌بایستی ابتدا درآزمونِ سراسری زبانِ‌مادری و زبانِ‌بیگانه ودانشِ‌فراگیر، پیروز می‌شدیم تا به‌ایستگاهِ دوم که دربرگیرنده‌یِ آزمونِ دانشِ فراگیرِ هنری بود راه‌یابیم و بتوانیم با گذر از آن تازه به‌ایستگاهِ‌ سوم که همانا آزمونِ(عملیِ)رشته‌یِ برگزیدهِ‌مان باشد برسیم واین واپسین‌سنگر را بگشاییم و ُکلیدِ دروازه‌یِ"دانشگاهِ‌تهران"را به‌دست آوریم. ازشمارِ آزمون‌بگیرانِ واپسین‌سنگر، یکی"پرویزممنون"بود که هم‌او گویی(رییسِ)"دپارتمانِ Department"نمایش بود و همان سالِ‌نخست آموزشِ"مبانیِ‌بازیگری"مارابه‌دست‌داشت. دیگری اُستادی‌برایِ‌همه‌یِ‌نسل‌ها"حمیدسمندریان"بودکه اونیز "مبانیِ‌بیان" را به‌ما می‌آموخت. و ازسالِ دوم به‌بالا، افزون بربیان، کلاسِ بازیگری ‌وکارگردانی‌هم بااو داشتیم. دیگرانی‌هم داورِ این‌آزمون بودند. انگار"داود رشیدی"،"اسماعیلِ‌شنگله"و.....، راست‌اَش درست به‌یاد نمی‌‌آورم. هرچند به‌یاددارم‌ و به‌خود می‌بالم ‌که شاگردِ بهترین و برجسته‌ترین اساتیدِهنر دربِسترهایِ گوناگون و در درازایِ چهارسالِ دانشجوییِ‌مان بودیم. دربالا ازآنان نام برده‌ام و درپِی بدان‌ها بیشتر خواهم پرداخت.

     پرویزممنون استادی وفاداربوده وتابه‌امروزهم هست. او اگرچه دراروپازندگی‌می‌کند، پیوسته پیوندش‌را بامیهن و ما شاگردانش نگاه‌داشته‌است. هرگاه به‌ایران سفرمی‌کند باما تماس می‌گیرد و می‌خواهد که گردِهم‌آییم. نخست درخانه‌یِ بستگانش ازما پذیرایی‌کرد ودرپِی وبه‌نوبت هرباردرخانه‌یِ یکی‌ازماگردهم‌می‌آییم. هربارگروهی هستند و گروهی دیگر غایب. عکسِ‌بالابازمی‌گردد به‌یکی‌ازهمین‌دیدوبازدیدهاوبه‌سال‌هاوشایدبه‌اندازه‌یِ‌یک"نسل"دیرتراززمانِ(فارق‌التحصیلی‌ِمان)وگذراندنِ‌واپسین‌زمانِ میان‌سالیِ‌مان. درخانه‌یِ"مریم مختار"نفرِدومِ نشسته ازراست درعکس.       

 

 

 

 

رضا بابک   Reza Babak

     سال1348 به‌دانشکده‌یٍ‌هنرهایِ‌زیبایِ‌دانشگاهِ‌تهران راه‌یافتم وبا"رضابابک"آشنا شدم وهم‌کلاسی‌شدیم. با کسانِ دیگری‌هم که‌اینک ازچهره‌هایِ برجسته ونامیِ پهنه‌یِ‌نمایشِ‌میهنِ‌مان‌هستندنیزهم‌شاگردی‌بودیم وبرایِ‌همین‌هم به‌دوره‌یِ"طلایی" نام ‌گرفت. جایی‌دیگر، پیرامونِ این‌دوستان وآن‌روزگار گفته وخواهم گفت.

     با"رضا"درزمانِ دانشجویی به‌اندازه‌یِ این‌سال‌هانزدیک‌نبودیم. بهتراست تا بگویم این‌اندازه باهم نمی‌پلکیدیم. اوبادوستان و کانون‌هایٍ دیگری کارمی‌کرد. وازدیگرسو ازهمان‌زمان، سرگرمِ پایه‌ریزیِ زندگیِ زناشویی بود.

     آسیب‌هایی‌که دردهه‌یِ60 برنسلِ‌ِما زده‌شد، بیشتر به‌هم نزدیکمان‌کرد. بیشتر هوایِ هم‌دیگر‌ را داشتیم. ازآن‌شمار، یکی‌دوتا ازجاهاییکه به‌آموزش هنرجوها‌ پرداختم بامیانجیگری"رضا"بود. یکی ازآن‌ها آموزشگاهِ سینماییِ"داریوش‌ آشوری"بودکه من‌و همسرم"آزاده‌ پورمختار"رابرایِ آموزشِ هنرجویان، با گردانندگانِ ‌آنجاآشنا کردودیگری هم"مدرسه‌یِ‌هنروادبیاتِ‌صداوسیما"بودکه ‌پیشتر"رضا"زمانِ‌کوتاهی آن‌جا‌کارکرده‌بود. و درپِی مرا باکارکنانِ  آن‌مدرسه آشناساخت. چندسالی باهنرجویانِ دوره‌های گوناگون، درزمینه‌هایِ چندگانه‌یِ نمایشگری کارکردم وسرانجام‌اش به‌صحنه‌بردنِ ‌نمایشِ اُپِرِتِ سیرکِ"چایخانه‌ی‌ِباغِ‌پریان"انجامید.

     نخستین نمایشِ این‌کار درتالاردانشکده‌یِ‌صداوسیما روی‌داد. درروند آماده‌سازیِ کار، یکی از هنرجویان(محمد مسلمی)، با شوری برآمده ازگرمی وهمکاریِ پشت صحنه، ازمن خواست تاگروه‌را رها نکنم. پاسخ‌اش‌را این‌گونه‌دادم که من گروه‌رارهانخواهم‌ساخت. ساختارِفرهنگیِ‌ما این‌کار راخواهد کرد وهرکدام ازشما به سویی کشیده خواهید شد. هرچند نگارنده پس‌ازجداشدن ازمدرسه، باهمین گروه چند سریالِ تله‌ویزیونی کارکردم. گفتنی است که هنرجویِ نامبرده به‌همراهِ یکی دوتن ازیارانِ آنگروه(حمیدگلی وعلی‌فروتن)گروهی دیگربرپا کردند ودرهمان شبکه‌یِ دوِ سیما جاییکه با نگارنده همکاری داشتند، کارشان را پی گرفتند و خوشبختانه تاامروزهم همکاریشان باهم دنبال گردیده است. 

     داستان پرتنش وسختِ چگونگیِ به‌نمایش درآمدن"چایخانه‌ی‌باغِ‌پریان"در "تالارمولوی" بدونِ همکاری مدرسه و بابهره‌گیری ازجایگاهِ خویش و یاری تنی‌چند ازدوستان، دربخشِ ویژه‌یِ درپیوند آمده‌است.

نگارش 06/03/93

 

 

 

 

افزون‌سازیِ عکس‌ها، نوشتارها و ویراشِ این‌برگ، درپِی دنبال خواهدشد.

 

نشان ها

پُوسترها

نوشته ها

داوری

آموزش

رسانه ها

سینما

تله ویزیون

تیاتر

شناسنا مه

میزبان

Awards

Posters

Writings

Jury

Teaching

Media

Cinema

Television

Theatre

About me

Home

 

Covered by the Cloud

پُشتِ اَبر