رسانه ها
Medea
تله ویزیون
Television
سینما
Cinema
تیاتر
Theare
شناسنامه
Aboqat Me
میزبان
Home
پشتِ اَبر
Behind The Cloud
نوشته ها
Writings
نشان ها
Awards
پُوسترها
Posters
داوری
Jury
  آموختن و آموزش
Learning & Teaching
 

Television   تله ویزیون

 

لازارتی،  ببرگرازدندان

Lazaretti Oder Der Sobel Tiger

 

فریتز هوخ ولدر  Fritz Hochwalder

کارگردان: پرویز ممنون   Director: Parviz Mamnoon

هرمزهدایت ( بازیگر )   (Hormoz Hedayat (Actor

تله ویزیون ملی ایران 55

Iranian National TV 1976

 

 

استاد پرویزممنون

     دکتر پرویز ممنون نخستین استادِ بازیگریِ ما در دانشکده‌یِ هنرهایِ زیبا بود. جدایِ از پزشکان، شاید او از نخستین کسانی بود که ما دکترش می‌خواندیم. هرچند رییس دانشکده و چند تا استاد دیگر هم دکتر خوانده می‌شدند. آنزمان مانند این روزها نبود که شمار (دکاتیر)، گرفتار (تورم) باشد و پیرامون‌ات را پرکرده باشند. پرویز ممنون استاد شایسته‌ای بود. به‌گمانم دکترای‌اش را در راستای بررسی اپرا تمام کرده بود. به هرروی دراما را به خوبی می‌شناخت. اتودهایی که کار می‌کرد ما را یکسره به‌سویِ جوهرِ نمایش رهنمون می‌کرد. سرنمونی که پیش روی ما می‌گذاشت تیر و کمان بود. می‌گفت اتودهایِ شما باید به‌سانِ پراندنِ تیر از کمان باشد. این‌گونه که تیر را در چله‌یِ کمان بگذاری و تا آنجا که نیرو داری همچون آرش آن را بکشی و در پایان رهایَ‌اش سازی. آن‌گاه توانسته‌ای (نقطه‌یِ اوج) را بسازی. این رهنمون او به‌راستی پاسخِ در پیوند را می‌داد، چرا که نخستین گام را در راهِ شناخت دراما و آفرینش آن، به ما می‌آموخت. هرچند ما دانشجویانِ سرکشی بودیم. نگارنده در این راستا پیشینه‌ای گستاخ‌تر هم داشت. یک بار که استاد در ستایش از شادروان ارحامِ صدر سخن می‎‌گفت، نگارنده‌یِ تازه به‌دورانِ دانشجویی رسیده، از رویِ خامی تکه ای پراند که استاد را دگرگون ساخت. چهره‌یِ سبزه‌اش به‌جای سرخی به سیاهی گرایید. زمان درازی گذشت تا نگارنده دریابد که چه کژ رفته است. بماند که چنین گناهانی باز هم از من سر زد و استاد پیوسته با گذشت زمانی کوتاه برما می‌بخشایید. آن روز پاسخ مرا این گونه داد: ببین هرمز، اون بزرگان اداره‌یِ تاترِتون باید پیش ارحام صدر سر خم کنند. یک بار هم یادم نیست چه کردم که تا گروکشیِ (نمره) ام پیش رفت. با همه‌ی این ها او ما را دوست می‌داشت ما هم در برابر همین‌جور. او هنوز هم هر بار که به ایران برمی‌گردد، چند تن از سوگلی‌هایِ دیرین آن روزگارِ دانشکده را که نگارنده نیز از پاهای ماندگار این گروه هست گرد می‌آورد و نشستِ دوستانه‌ای را فراهم می‌سازد که بسیار شیرین، نوستالوژیک و سازنده است. یادواره‌هایِ گفتنی از استاد فراوان است که چند تایی را در پی خواهم آورد.

هرمزهدایت مهرماه 91

 

پرویز ممنون 

Parviz Mamnoon

 

 

 

راست به چپ : هرمز هدایت ، هما روستا

left to right : Homa Roosta , Hormoz Hedayat

هرمز هدایت

Hormoz Hedayat

 

 

همراه:

هرمز هدایت : بازیگر   Hormoz Hedayat : Actor  

 

لازارتی،  ببرگرازدندان    Lazaretti Oder Der Sobel Tiger

فریتز هوخ ولدر     Fritz  Hochwalder

 

برگردان و کارگردانی : پرویز ممنون

Translated & Directed by : Parviz Mamnoon

 

کارگردان تله ویزیونی : محمود محمد یو سف

Television Directed by : Mahmoud MohamadYusef

 

تله ویزیون ملی ایران 55

Iranian National TV 1976 

 

منوچهر فرید   Manoochehr Farid

محمد علی جعفری

Mohamad Ali Jafari

غلامحسین نقشینه

GHolamHoseyn Naghshineh

 

 

امین تارخ   Amin Tarokh

 

محمد مطیع   Mohamad Motie

هما روستا  Homa Roosta

 

     تنها عکسی که از این‌کار هست، همانی‌است که بر پیشانیِ این‌برگ می‌بینید و آنرا از"مجله‌یِ‌تماشایِ" آن‌روزگار برگرفته‌ام. همین را هم کارگردانش(پرویز ممنون)ندارد و از من خواسته تا در اختیارش بگذارم. این نشانه‌یِ یکی از کاستی‌هایِ بنیادینِ مردمی از تبارِ ماست، نگهداری از ساختارهایِ فرهنگیِ‌مان. این‌کار چه پیش از 57 که ساخته شد و چه پس از 57 که در هر دوبار مژده‌یِ پخشِ آن داده شد و نشد و در چنگالِ(توقیف)گرفتار آمد و پایین‌ترهم بدان پرداخته شده‌است. شاید همین رخداد ناروا نیز یکی از چرایی‌هایِ نماندنِ دست کم عکس‌ و آگهی و هیچ نشانه‌ای از ساختِ چنین کارِ ارزشمندی باشد.

     به‌هرروی، اینک نیز که خواستم دست کم عکس‌هایی از بازیگرانِ برجسته‌یِ این نمایشِ ارزشمند تله‌ویزیونی را در این‌جا بیاورم، به بن‌بست خوردم. چراکه می‌خواستم دست‌ِکم عکس‌هایی نزدیک به‌زمانِ ضبطِ نمایش بیابم و نتوانستم. چراکه شبکه‌ها تا بخواهی عکس‌هایِ جنجالی و "زرد" آن‌هم پیرامون سه دهه‌یِ واپسین دارند و انگار  این چهره‌هایی که چند دهه‌ در این‌کار خاکِ صحنه خورده‌اند پیشینه‌ای ندارند. شاید بگویید در آنروزگار از این همه شبکه‌هایِ به قولِ شما "مجازی" خبری نبود. خُب اینک که هست. چرا زمانی که شما به زبان پارسی نامِ هرچند کم شناخته شده‌یِ هنرمند یا هر نام‌آور دیگری را جستجو می کنید، از زادروز تا مرگ او را در اندازه‌یِ "فیها خالدون" پیدا می کنید، اما همین جستجو برای نام‌آورانِ هم میهنِ‌مان به سنگ می‌خود هرچند نه برایِ همه. شوربختانه بیشتر این دوستان سایتی هم ندارند و اگر داشته باشند نارسا و پر از کاستی‌است.

 

 

دوره ی طلایی !

     سال 1348 به‌ دانشکده‌یِ‌هنرهایِ‌زیبا - دانشگاه‌ِتهران راه‌یافتم. از سال‌هایِ رویاییِ زندگانیم بود. با این‌که پیش‌تر در آزمونِ کتبیِ) دانشکده‌یِ‌هنرهای‌ِدراماتیک جایگاهِ برترین‌ها را بدست آورده بودم، با راهیابی به هنرهایِ‌زیبایِ‌دانشگاهِ‌تهران، چهار راهِ آب‌سردار(دانشکده‌یِ‌هنرهای‌ِدراماتیک)را رها کردم و به‌هنرهایِ پرآوازه‌یِ آن‌روزگار چسبیدم که گزینه‌ی شاید بجاتری هم بود. از کسانی که در این برگزیدن راهنماییم کرد، همین دکتر ممنون بود. او در هر دو جا استاد بود. و در همان دانشکده‌یِ هنرهایِ دراماتیک به‌پرسشِ من پاسخ داد. هنرهای‌ِزیبا در آن‌روزگار و در دلِ دانشگاه‌تهران به‌راستی سرزمینِ رویاها بود. همچنین همسایگی با همه‌یِ رشته‌هایِ هنر و فراتر با گروه دانشکده‌هایِ گوناگون و بنیادی در ساختمانِ دانشگاهِ‌تهران، سودمندبود. چه رویداد خوشی‌که این(دوره‌یِ ورودیِ)نمایش، (دوره‌یِ‌طلایی‌ِدکترممنون)نام‌گرفت. چراکه هم در راستایِ(واحدها و اساتید) و هم در گردآمدنِ دانشجویانی ویژه، (فرصتی) کمیاب پیش رو بود. برخورداری از آموزش اساتید برجسته در گرایش های گوناگون رشته‌هایِ موسیقی، رقص، بیان، نمایش، سینما، چهره پردازی، طراحی، ادبیات‌ِنمایشی، تاریخ‌ِنمایش، بررسی‌ِنمایشنامه و... که نام برخی از استادان را در بخشِ شناسنامه‌یِ سایتِ www.HormozHedayat.com  آورده‌ام، و چنان‌چه دوست داشته باشید می‌توانید درآنجا به‌دنبال‌اش بگردید. هرچند نمی‌توانم از بردنِ نامِ گروهی از همشاگردی‌ها که آن‌هم دربخش شناسنامه آمده است در اینجا خودداری کنم: سوسن تسلیمی، رضابابک، مرضیه برومند، پرویز پورحسینی، سوسن فرخ نیا، بهروزبه نژاد، شهنازصاحبی، بهرام شامحمدلو، مریم مختار، منوچهر حسین‌پور، نسرین رهبری، علیرضا هدایی، مینا ناظرپور، افشین قهرمانی، شهلا خالدی، غلامحسین بهرامی، نسرین جوادی، محمودعطار، محمود عزیزی (تشابه اسمی با محمود عزیزی ملقب به دکتر) و . . .

هرمز هدایت مهرماه 91

 

 

 

 

 

بلندیِ سکویِ نمایش!

     پیش ترگفتم که پرویز ممنون نخستین استادی بازیگریی ما در دانشکده بود و پیدا است که می‌بایستی گربه را دَمِ حجله می‌کشت. برایِ این‌کار به یاد دارم به گوش ما می‌خواند که خیلی مانده تا دانشجو بتواند بر سکویِ نمایش برود. برای نمونه هم از فلان آکادمی در مسکو یا فلان کشور نام می‌برد که نمیگذارند دانشجو بر سکویی بلندتر از شاید 10 سانتیمتر بالاتر برود. بماند، جاییکه کلاسِ ما بود، همان زمان شاید سکویِ 30 تا 40 سانتیمتری داشت و استودیو می‌خواندندش. دیرتر که نگارنده در همان‌جا آموزش می‌داد، دیگر آن سکوها نبود و آنجا را پلاتو نام گذارده بودند. گویی خواسته یا نا خواسته، سخنِ استاد به‌کرسی نشسته بود. به‌هرروی نگارنده دو سال پیش از دانشجو شدن بر سکویِ تالار25 شهریور(سنگلج امروزین) بازی کرده بود که بلندی آن شایدتا سرشانه‌هایم می‌رسید. انگار یکی دو تن دیگر از همشاگردی ها نیز، همانند چنین پیشینه‌ای را پشتِ‌سر گذاشته‌بودند. استاد، آرمانی درست و به‌جا در سر داشت. گرچه بستر راستینِ کار با این آرمان‌ها پیوسته سرِ ناسازگاری داشته و دارد. با گذشت زمان استاد پله‌ی پسین را پیش پای ما گذاشت که پایین تر آن را نیز باز خواهم گفت.

هرمز هدایت مهرماه 91

 

 بازیگوش!

     کم کم اتودها ته می کشیدند و در سر استاد ممنون افتاد تا تکه ای از راهزنان شیلر را با ما کار کند. جایی که سردسته‌ی سرکشان و دزدان، یک تنه سخن می‌گوید و دوستانش سراپا گوش‌اند. نقش قهرمان پرگو و یاغی را به‌من واگذار کرد. شایدچون آنزمان تنها دانشجویی بودم که در اداره‌یِ تاتر و با حرفه‌ای‌ها کار می‌کردم. شایدهم برای اینکه سرم گرم باشد و دانشجوی سربراه تری گردم. می‌شود هم گفت که شر و شورِ نقش را در من دیده بود. نشان به آن نشانی که چند هفته گذشت و من هرگز نقش را ازبر نکردم. باور کنید اینک که به یاد می‌آورم به تلخی خود را سرزنش می‌کنم. دیرتر بگمانم سال چهارم بودیم که دکتر کوثر، یک ترم با ما تجزیه و تحلیل نمایشنامه کار میکرد. تازه به ایران برگشته بود و بیشتر با سال پایینی ها کار می‌کرد. تنها ما با او همین یک (واحد) را داشتیم. نمایشنامه‌ی ریچارد سوم را برای این کار برگزیده بود. او هم برای خواندن نقش ریچارد، مرا سرکار گذاشت. این بار هم نگارنده، سرسری با کار روبرو شد. آری به گفته ی آموزگاران، بازیگوش. یا ساده‌تر بگویم شر بودم! خوب به‌جایش شور هم داشتم. بی خود نیست که این دو واژه را گاهی درپی هم می آورند. شر و شور. جوانی است و دنیای فرصت یابی و فرصت سوزی. بماند که دراینجا برگ های بَدِ کارنامه‌ام را بازگو کردم. این یادداشت را توبه‌نامه نبینید، که دربخش‌های دیگر و نه‌چندان کم، به‌خود پراخته‌ام. ازشوخی گذشته در آن‌روزگار و به‌ویژه به‌هنگام دانشجوییِ ما بسیار بهره برده‌ایم و کیفِ بسیار هم کرده‌ایم.

 هرمزهدایت مهرماه 91

 

 

هرمز هدایت، هما روستا

Homa Roosta, Hormoz Hedayat

 

 

 جلوگیران!

     از پخش نمایش تلویزیونی "لازارتی- ببرگراز دندان" درسال 56 جلوگیری شد. پس از دگرگونی های 57 باز هم یکی دو بار پخش آن آگهی شد که این بار نیز دچار تیغ سردمداران تازه از راه رسیده گشت و ناکام از پخش ماند و گرفتار جلوگیران هر دو زمانه گشت. سال‌ها گذشت و شنیدم گروه دیگری این نمایش را برایِ تله‌ویزیون کار کردند و (لابدبا ضوابط مدیران هم روزگارش) و از شما چه پنهان نمی‌دانم که این یکی پخش شد یا به سرنوشت ناروایِ پیشین دچار گشت؟! به‌هر‌روی نگارنده به بهانه‌یِ این‌کارِ پخش نشده از مترجم و کارگردانش پرویز ممنون که از شمارِ استادان ما بود در جاهایی دیگر یادی کرده است و به‌راستی همگی آن اساتید بسیار به ما آموختند.

هرمز هدایت مهرماه 91

 

نشان ها

پُوسترها

نوشته ها

داوری

آموزش

رسانه ها

سینما

تله ویزیون

تیاتر

شناسنا مه

میزبان

Awards

Posters

Writings

Jury

Teaching

Media

Cinema

Television

Theatre

About me

Home

 

Covered by the Cloud

پُشتِ اَبر