رسانه ها
Medea
تله ویزیون
Television
سینما
Cinema
تیاتر
Theare
شناسنامه
Aboqat Me
میزبان
Home
پشتِ اَبر
Behind The Cloud
نوشته ها
Writings
نشان ها
Awards
پُوسترها
Posters
داوری
Jury
  آموختن و آموزش
Learning & Teaching
 

 

رسانه هاMedia5  5

 

هرمزهدایت  Hormoz Hedayat

 

 

 

     در این برگ، آن‌دسته از رویدادها، نوشته‌ها و گفت‌وگوهایی را می‌بینید که افزون و جدا از پرونده‌یِ کاریِ نگارنده در رسانه‌ها بازتاب داشته است، و پس از اردیبهشتِ 1392 را دربر می‌گیرد.

 

 

 "گفت و گو"

 از سویِ "نگار حسین‌خانی"

 خبرنگارِ"همشهری‌محله" انجام شده،

و شنبه 8آبان 95 درهمین رسانه چاپ

شده است، اگرچه آن‌چه روبروی شمااست ازسایت‌هایِ درپیوند کپیه برداری گشته‌است

عکاس: علیرضا طهماسبی

 

دلمان شهری سفید می‌خواهد

نویسنده: نگار حسینخانی
با کسانی قرار گذاشته‌ایم که بخش بزرگی از رویاهای کودکی خیلی از ما را هر روز با خود در کوچه‌پسکوچه‌های این شهر حمل می‌کنند و به خانه می‌برند و ما همچنان خواب آن روزها و عروسک‌هایمان را می‌بینیم...
1395/08/08
 با کسانی قرار گذاشته‌ایم که بخش بزرگی از رویاهای کودکی خیلی از ما را هر روز با خود در کوچه‌پسکوچه‌های این شهر حمل می‌کنند و به خانه می‌برند و ما همچنان خواب آن روزها و عروسک‌هایمان را می‌بینیم. حس اینکه خالقان عروسک‌های کودکی‌مان در کوچه‌پسکوچه‌های این محله راه می‌روند، نفس می‌کشند و زندگی می‌کنند شورآفرین و هیجان‌انگیز است. انگار سر را در قاب کوچک تلویزیون کرده باشیم و آن گوشه مرد و زنی را ببینیم که دارند از زبان عروسک‌ها با ما حرف می‌زنند. مدرسه موش‌ها، هادی و هدی، خاله قورباغه، زی‌زی‌گولو،‌ هاپوکومار و خیلی از عروسک‌های دیگر را «هرمز هدایت» و «آزاده پورمختار» به ما هدیه دادند. آنها سال‌هاست ساکن محله ما هستند. آنقدر که می‌توانند از نیم قرن زندگی در محله بگویند و ما را دوباره به روزگار کودکی برسانند. با آنها در خیابان پاسداران و در یکی از کافه‌های نزدیک به خانه‌شان در محله قرار گذاشتیم و از بزرگ شدن در محله‌های این شهر حرف زدیم.

از شیخ بهایی اصفهان تا پاسداران تهران
هرمز هدایت، دهم تیر ۱۳۲۴ در اصفهان متولد شد. بازیگری، کارگردانی، نویسندگی، طراحی، آموزش، داوری در جشنواره‌های مختلف باعث شد تصویر زنده‌ای از چهره و صدای خود در ذهن ما کودکان دیروز به جای بگذارد.
«خانه‌ ‌ما، در میانه و بَرِ پایینی خیابان شیخ بهایی سپاهان جای گرفته بود، درِ دو لنگه‌ خانه، به گُل میخ‌، کوبه‌، کلون و دیگر نشانه‌های آشنای روزگارِ خودش آراسته بود. دو سوی در‌گویی دو سکوی خوش‌تراشِ سنگی از خانه نگهبانی می‌کردند. دَمی‌که در گشوده می‌شد، پرتوهای نور از خیابان شیخ بهایی به راهرو بلند و نیمه تاریکی می‌تابید که ما را به‌چهار دیواری خانه رهنمون می‌کرد.» این وصف دقیقی از خانه کودکی‌های او در اصفهان است. خانه‌ای که 38 سال پیش جای خود را به خانه دیگری در نگارستان هفتم خیابان پاسداران داد. آن هم به خاطر حضورش در کنار یار همیشگی زندگی‌اش آزاده پورمختار.
پورمختار دانشجوی روان‌شناسی کودک ‌بود و به گفته هدایت این آشنایی آنها به زمانی بر می‌گشت که کار آموختن نمایش به دانشجویان (مدرسه‌ عالی شمیران) را شروع کرده بود. داستان پورمختار اما با کوچه‌پسکوچه‌های این محله کمی متفاوت رقم خورده است. به قول خودش 49 سال است در این محله زندگی می‌کند. برای او محله مفهومی از همان پیاده‌روی‌ها در بلوار شهرزاد و دبیرستان «چهارم آبان» است که بعدها به «فردوس» تغییر نام داد و دخترانش نیز همانجا درس خواندند. پورمختار می‌گوید: «13 ساله بودم که به این محله آمدیم. حالا 63 ساله‌ام. خیلی چیزها در این محله تغییر کرده، هوا، ترافیک، نمایی که ما آن روزها از کوه داشتیم و حتی خانه‌هایی با سرستون‌های گچبری شده.»

پاتوق‌مان؛ خانه!
بهانه ماندن در محله، حالا مادری است که دیگر با خانه‌اش اخت شده و سر رفتن به محله‌های دیگر تهران را ندارد. پورمختار می‌گوید که پس از ازدواج طبقه بالای خانه پدری ساکن شدند، اما برای مدتی از محله رفتند و با درگذشت پدر و تنها بودن مادر دوباره به همان خانه بازگشتند. هدایت حرف‌هایش را کامل می‌کند: «درست همان خانه در کوچه سرهنگ‌ها با فراوانی گنجشک‌هایش.» هدایت اسم کوچه را گذاشته بود کوی سرهنگ‌ها. می‌گوید: «این کوچه را به نام سرهنگ‌ها نامگذاری کرده بودم. همسایه‌های ما عده‌ای سرهنگ بودند که خیلی از آنها دیگر یا فوت شده‌اند یا رفته‌اند. خانه‌های آجری بانک مرکزی هم آنجا بود. آن زمان رابطه همسایگی بیشتر و گرم‌تر از حالا بود.» الیکا و اُلکا دختران‌شان هم در همین محله بزرگ شده‌اند. الیکا گرافیک می‌خواند و در فرانسه زندگی می‌کند و گاهی به ایران می‌آید و در همین خانه مستقر می‌شود. الکا دختر کوچک‌تر هم راه پدر و مادر را ادامه داده و در شهر موش‌های2 صدا پیشه یکی از  عروسک ها است. پورمختار می‌گوید: «اسم این خیابان پیش‌ترها سلطنت‌آباد بود. ما به این محله و دسترسی‌هایش عادت کرده‌ایم. البته اگر روزی بخواهم دیگر در این محله نباشم دوست ندارم در جای دیگری از تهران زندگی کنم. آن زمان شاید به شمال کشور بروم.» پاتوق‌شان این روزها که محله شلوغ شده خانه است و اگر بخواهند بیرون بروند سعی می‌کنند در سالنی از سالن‌های تئاتر شهر، نمایش ببینند. هر چند ارتباط‌شان با محله همچنان برقرار است.

ما اگر شهردار بودیم؟!
در کافه‌ای نزدیکی خانه‌شان قرار گذاشتیم تا بتوانیم کمی در محله با هم قدم بزنیم. هدایت می‌گوید: «خوبی محله ما چند دسترسی خوبی است که شاید برای زندگی در هر محله‌ای لازم باشد. فرهنگسرای رسانه، فروشگاه‌های بزرگ محلی، درمانگاه و... اما ما کم‌کم داریم از محله خوب تبدیل می‌شویم به محله خوب، بد، زشت. شلوغی بیش از اندازه این روزهای محله به زشتی محله‌مان دامن زده است.» می‌خواهیم بدانیم که اگر شهردار بودند چه پیشنهادهایی می‌کردند که شهر بهتری داشته باشیم. هر دو کمی فکر می‌کنند و هرمز هدایت می‌گوید: «دو راهِ صنفی و شهری‌ـ عمرانی را در پیش می‌گرفتم. آن بخش پیشنهاداتم که به شهر مربوط است ارتباط مستقیمی به نظم دارد. آن بخش صنفی شاید پیشنهاد ایجاد پاتوقی فرهنگی برای کسانی چون ماست که بتوانیم داشته‌هایمان را با دیگران و هم‌محلی‌هایمان در میان بگذاریم و بیشتر با هم در ارتباط باشیم. مثل تقویت سراهای محله‌ها که البته باید متمرکز و قوی‌تر عمل کنند و با هنرمندان محله خود در ارتباط باشند. این ‌سراها می‌توانند تاریخ زنده محله‌ها را به خود جذب و حفظ کنند. مثلاً روزگاری نجاری‌ها و مشاغل دیگری در این محله بود که نگهبان تاریخ محله به حساب می‌آمدند. شاید باید بیشتر مراقب این مشاغل بود. مراقبت از معماری و بنا هم از دیگر برنامه‌هایم می‌شد.» پورمختار اما دغدغه‌اش بیشتر ترافیک منطقه است. چیزی که منطقه ما همواره با آن درگیر بوده. او می‌گوید: «این اصلاً درست نیست که طرح زوج و فرد می‌گذارند و بعد آن را می‌فروشند. کاش نظمی در ترافیک ایجاد کنند. آن روزگار این محله‌ها خیلی خنک بود و هوای مطبوعی داشت. منطقه‌ای با کوچه‌های باریک که خانه‌هایی پر درخت داشت. خنکای محله را ربوده‌اند. این خیابان از نظر ترافیک در حال انفجار است، در حالی که محله هم در محدوده طرح زوج و فرد قرار ندارد. به نظرم طرح زوج و فرد از در منزل خیلی به نفع محله بود.»

هنوز هم ردپایی از خاطرات گذشته را می‌توان یافت
خانه‌شان اما جایی برای همنوایی ارکستر گنجشک‌هاست. نهر آبی را که از کنار خانه‌شان می‌گذرد نشان می‌دهند و هدایت می‌گوید: «همین نهر آب هم جزء موارد خوب، بد، زشت است. گاهی رنگش تغییر می‌کند. گاهی کثیف است و آب را به خانه‌ها پس می‌زند و خلاصه گرفتاری‌هایی با آن داریم.» پورمختار تعریف می‌کند که آب این نهر روزی به آب‌انبار خانه‌شان می‌رفته و برای شست‌وشو و مصارف روزانه استفاده می‌شده و آب خوراکی را می‌خریدند. از خانه‌هایی با سرستون‌های گچبری شده برایمان می‌گوید که یکی بعد از دیگری خراب شدند و حالا شاید به سختی بتوان یکی دو تا از آنها را در محله پیدا کرد و به ذهن‌ تاریخ‌نگار سپرد. می‌گویند حالا همه چیز فرق کرده، آنقدر که هر‌گاه از سفر به محله باز می‌گردند کمی غمگین می‌شوند.» اما هنوز در همین محله چیزهایی هست که می‌شود سراغ خاطره‌ها را از آنها گرفت؛ نه جوی و پرنده و کوه. هدایت از جمله کسانی است که برای خرید هم که شده محله را بالا و پایین می‌رود و با اهالی و کاسبان و همسایگانش سلام و احوالپرسی دارد.

شهر ما، بچه ما!
چه کسی بهتر از آنها که سال‌ها با بچه‌ها کار کرده‌اند می‌تواند از شهر مناسب برای کودکان بگوید؟ آنها خاطره نسلی را ساخته‌اند که حالا می‌تواند با الگوهای کودکی، شهری بسازد بهتر از آنچه در آن زیسته است. به نظرشان اینکه تهران برای بچه‌ها و روحیه آنها چقدر مناسب است، سؤال سختی است. آزاده پورمختار بلند بلند به مادری فکر می‌کند که بخواهد فرزندش را با کالسکه در خیابان بچرخاند، بعد می‌گوید: «بعضی خیابان‌های ما حتی پیاده‌رو ندارند و انگار همیشه حق با راننده است. شهر می‌تواند برای بچه‌ها هم مناسب باشد، بهتر است بگویم همه چیز ممکن است، اما باید انگیزه و خواست بهتر زندگی کردن وجود داشته باشد.» هدایت باشگاه بانک مرکزی را مثال می‌زند و می‌گوید چنین محیط‌هایی در هر محله می‌تواند جای مناسبی برای بچه‌ها باشد. ایجاد چنین فضاهایی برای هر محله و اهالی آن لازم است. بعد می‌پرسیم آیا حاضرند مجسمه عروسک‌هایی که روزی به آنها جان بخشیده‌اند، در شهر نصب شود؟ نمی‌دانستم کم و بیش این تجربه را داشته‌اند که فرزندان‌شان را در کوی و گذر به هر بهانه و شاد‌باشی پیش از این دیده باشند. تجربه‌ای که چندان برایشان نیز خوشایند نبوده است. پورمختار بلافاصله جواب می‌دهد: «به نظرم لازم نیست سمبل‌های محلی عروسک‌ها باشند. جای عروسک‌ها در موزه است. سمبل‌های زیادی برای نماد شدن در شهرها وجود دارد.» او با هدایت موافق است که فاصله‌گذاری‌ها گاهی حال و هوای یک خاطره را حفظ می‌کند. بعد ادامه می‌دهد: «متأسفانه بعد از مدرسه موش‌ها وقتی به تلویزیون مراجعه کردیم متوجه شدیم عروسک کپل بید زده شده است. خود خانم برومند، زی‌زی گولو و عروسک‌های خونه مادر بزرگه را تا امروز نگهداری کرده. قرار است موزه‌ای ایجاد شود. چند تایی را البته موزه سینما حفظ می‌کند.»

بلوار شهرزاد، هدایت و همسایگی
پورمختار دلش می‌خواهد مثل بچگی‌هایش در بلوار شهرزاد قدم بزند. بلواری که به قول خودش برای او خیلی خاطره‌انگیز است. هدایت اما عاشق خیابان هدایت و همه متعلقات این خاندان در محله است و این علاقه از یک هم اسمی شکل می‌گیرد. او می‌گوید: «خیابان هدایت را دوست دارم. حتی مجموعه‌ای برای تلویزیون تهیه می‌کردم که در همان خیابان می‌گذشت. البته کوچه‌های باریک این محله جان می‌دهد برای قدم زدن.» همین باعث شده هدایت، همسایه‌های محله را کم و بیش بشناسد. پورمختار می‌گوید: «هنوز با بعضی همسایه‌های قدیمی رفت‌وآمد داریم. مثلاً همسایه روبه‌رو و دست چپی هنوز هستند و با آنها در رفت و آمدیم. همسایه دست راستی فوت شده و ما با بچه‌هایشان در ارتباطیم. حالا همگی سن و سالی دارند.» هدایت ادامه می‌دهد: «این سلام و احوالپرسی با همسایه‌ها از آنجا هنوز برایمان باقی مانده که همچنان به خرید می‌رویم و در همین رفت‌وآمد با خیلی‌ها در ارتباطیم.» اما جالب‌تر از همه مهمانی یک ماهه عروسک بچگی‌هایمان در محله‌مان است. همسایه‌ای که توانست روح کودکی را در هم‌نسلان ما زنده نگه دارد. پورمختار در جایی می‌گوید: «زی‌زی گولو یک ماه مهمان خانه ما بود تا توانستم صدایی برایش پیدا کنم. از صدای دخترم کمک گرفتم. بچه که بود تقریباً همین‌طوری صحبت می‌کرد.»

یک شهر با دیوارهای پر از نقاشی
می خواهیم کمی با هم تخیل کنیم. از این بگویند که اگر یک سطل رنگ دست بگیرند و بخواهند دیوارهای شهر را رنگ کنند چه رنگی می‌کنند. هر دو به هیجان آمده‌اند و متفق‌القول می‌گویند سفید. پورمختار می‌گوید: «دیوارهای شهر را سفید می‌کنم، چون روی سفید می‌توان نقاشی کرد و می‌شود رنگ‌هایی به شکل تاش روی آن پاشید. سفید رنگی است که هیچ‌گاه اذیت‌تان نمی‌کند و مثل زمینه‌ای بکر است.» حرفی که هدایت هم با آن موافق است. یک دفتر سفید که هر رنگ شادی را بتوان به آن اضافه کرد و شهری پر از رنگ‌های دوستداشتنی و زندگی‌بخش ساخت. خاطره‌ها شاید همان رنگ‌های زندگی‌بخش روی پرده سفید ذهن ما باشند. خاطره «شهر موش‌ها» که روزی شخصیت موش موشک و سرمایی را خود پورمختار صداپیشگی کرده و امروز در «شهر موش‌های 2» دخترش الکا هدایت که آن روزها در شکم مادر بود، توانسته راه او را ادامه دهد و صدایی باشد برای موش موشک و تپلک دنیای کودکانه بچه‌های امروز. خاطره آواز قدیمی «جنگل زیباست» که امروز الکا آن را می‌خواند. خاطره شهری که بچه‌هایش روی رد پاهای ما راه می‌روند، رؤیا می‌سازند و زندگی می‌کنند

 

 

 

     همانگونه که می‌بینید این گفت و گو در شماره‌ی 164 گاهنامه‌ی نمایش در اردیبهشت 92 (یکسال پیش) چاپ شده است. راستش تا کنون نرسیده بودم که به آن به‌پردازم. بویژه که سردبیر گاهنامه پیش نویسی‌ به آن چسبانده بود که شاید باید پاسخی هم بدان میدادم و رغبت نکردم. چون همین جوری‌اش هم کلی سر کارمان می‌گذارد. آخر همین اسکن کردن از برگ های رسانه‌ی چاپی و آوردن‌اش به رسانه‌ی "هوایی" دردِسر فراوان دارد، بویژه برای نگارنده. 1393

سال چهادهم، شماره 164، اردیبهشت92

2

1

4

3

 

 

6

5

 

     گفت وگوی بالا را مرجان سمندری در بهار 1392 از سویِ گاهنامه‌یِ "نمایش" با نگارنده انجام داد و به‌چاپ رساند. در بهار 93 بازتابش را این‌جا آوردم و اکنون در بهار 94 پیش ‌نویسی را که جناب سردبیر بر آن افزوده این پایین می‌گذارم. یادداشتی هم نگارنده بر این پیش‌نوس  نوشته که پایین‌تر می‌بینید.

 

2

1

4

3

 

     زمانی که مرجان سمندری با نگارنده برای گفت و گو تماس گرفت گویی یادآوری کرده بود که سردبیرِ گاهنامه‌یِ "نمایش" نصراله قادری‌است و نمیدانم چرا منِ سربه‌هوا برایِ خودم نصرآبادی شنیده بودم. باور کنید. از این شیرین کاری‌ها کم ندارم. بد‌تر آن‌که گفت و گویِ ما به گفته‌یِ آقای سردبیر در دفتر ایشان انجام شده و کتاب‌هایِ ایشان هم آن‌جا بوده و بازهم دوزاری بنده نیفتاده‌است. و از همه‌یِ اینها بدتر جایی است که نگارنده نا خواسته نامی هم از ایشان برده‌ام با این عبارت که ایشان همه جا هست. و این شده واویلا. مگر همه جا بودن آن‌هم با پست و مقام، خدایِ ناکرده ناسزا است. تازه اگر بنده بر آن بودم که تلخ باشم می‌گفتم که دوسه بارهم ایشان در جایگاه (ممیز) از شمار کسانی بوده که سد راه نگارنده، در به‌نمایش درآوردن و یا به‌چاپ رساندن کارهایم بوده‌اند. به هر روی سپاس ایشان‌را که (درنهایت)چاپ این دردِ دل را تاب آورده و شاید ایشان هم باید بنده را سپاس گوید تا انگیزه‌ای فراهم آورده‌اَم تا ایشان بتواند با برتاختن به چون منی، کیا و بیایی برایِ خویش فراهم آورد و در این میان و برایِ نمایشِ "انبوهِ آثارش" جولانگاهی بیابد. هرچند تنبلی از ما بوده که نه خوانده و نه شنیده و نه دیده‌ایم این انبوهِ‌ آثارِ گرانمایه را.

                        خرداد 1394  هرمز هدایت           

 

 

 

 

 

راست به چپ : بهرام بیضایی، ... ابراهیمی، هرمز هدایت،

آتش تقی پور

 

Left to right : Atash TaghiPoor, Hormoz Hedayat, ... Ebrahimi,

Bahram Beyzaei

 
 

هرمز هدایت در گفتگوی تفصیلی با شبکه ایران بیان کرد:

بیضایی سیاسی نبود و نیست/او روشنفکری است معترض به نابسامانیها

     هرمز هدایت بیش از آن که سابقه سینمایی داشته باشد سابقه تئاتری دارد. او که علاوه بر تحصیل در رشته نمایش فعالیت هنری اش را با بازی وکارگردانی در تئاتر آغاز کرده است در سالهای قبل و بعد از انقلاب اسلامی همواره به عنوان یکی از چهره های ممتاز عرصه تئاتر شناخته می شد با این حال هرازگاه نیز پیشنهادات سینمایی جذاب را پذیرفته و در آنها ایفای نقش می کرد از جمله در درام تحسین برانگیز «مسافران» ساخته بهرام بیضایی.

     همزمان با پنجم اولین ماه از فصل سرد سال که سالروز تولد بهرام بیضایی است به سراغ هرمز هدایت که سالها پیش از «مسافران» به واسطه تحصیل در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران با بیضایی به عنوان استاد حشرونشر داشت رفته و از او درباره «مسافران» و بیضایی پرسیده ایم.

 * شما یکی از چهره های مطرح تئاتر ما هستید که با «مسافران» بیضایی نامتان در تاریخ سینمای ایران جاودانه شد. آیا این آشنایی قبلی با بیضایی بود که موجب شد بازی در این فیلم را بپذیرید؟

     اول بگویم «مسافران» از جمله کارهایی بود که حیف شد و به دلایل مختلف حق فیلم آنگونه که باید ادا نشد. اما در پاسخ به پرسش شما! آشنایی من با بهرام بیضایی ابتدا در دانشگاه تهران شکل گرفت. ایشان از اساتید بنام دانشکده هنرهای زیبا بود و من نیز هرچند به طور مستقیم درسی با ایشان نداشتم اما به میل خود در برخی از کلاسهای استاد شرکت می کردم تا از او بیاموزم. این مراوده اندک اندک ادامه داشت و ارتباطات ما بیشتر شد تا «مسافران» که تجربه همکاری عملی را هم پشت سر گذاشتیم.

 * ارتباط نزدیک با بیضایی باعث این نشد که او راحت تر و از نزدیک درباره کارهای هنری شما اظهارنظر کند؟

     بیضایی آدمی بود و هست که با کسی تعارف ندارد و نظر شخصی اش درباره یک اتفاق هنری یا اجتماعی را بی پرده بیان می کند. یادم هست زمانی  در دوران دانشگاه، تئاتری به عنوان«سربازها» با نام اصلی «سیب زمینی با همه چیز» را روی صحنه بردم که وی در همان اجرای اولش در دانشگاه کار را دید و برخورد خوبی نسبت به آن داشت. اینکه گفتم اجرای اولش به‌این دلیل است که این نمایش در سال 58 بار دیگر با دگرگونی هایی، بر تالار رودکی به صحنه رفت.

 * بیضایی در سالهای قبل و بعد از انقلاب همواره به واسطه نمادگرایی سیاسی در آثارش در مظان اتهام بود. به عنوان کسی که از نزدیک با او برخورد داشته اید آیا این نمادگرایی را درک کرده اید؟

     بیضایی سیاسی نبود و گمان می‌کنم خودش هم این را گفته باشد. ولی متاسفانه وهمواره عده ای هستند که می‌خواهند با کانالیزه کردن آدمها، کارنامه‌ی آنان را مخدوش کنند. به عنوان کسی که از این گرفتاری ها آزار دیدم، چنین اتهاماتی را کاملا درک می کنم. درباره بیضایی هم می‌گویم او روشنفکری روشنگراست و معترض به نابسامانیها که البته در نمودن این نابسامانیها در کارهایش به‌زیبایی وبا بیانی آرتیستیک برخورد می کند. همین الان آدمهایی را داریم که در آثارشان به صراحت شعار سیاسی می‌دهند اما کسی کاری به کارشان ندارد. درصورتی که بیضایی به مسایل اجتمایی و با بیانی هنرمندانه می‌پردازد. و پیدا است که نگاه معترض وی نا اهلان را خوش نیاید و بخواهند با برچسب زدن های ناروا دست وپای وی را در بیان روشنگری های هنرمندانه اش ببندند. بهرام بیضایی هنرمندی است با ویژگی های خود. روشنفکری ژرف نگر که با شعار چندان سر سازگاری ندارد. جدا ازفیلمهای بیضایی، او در نوشته هایش هم به راستی ژرف اندیش وسخت گیر است. برای همین نمی شود کارهایش را سرسری خواند. پیدا است که آنان که ازدریافت درست نوشته هایش در می‌مانند، به قول شما آثارش را سیاسی می‌پندارند. واین بهانه ای می‌شود تا پنبه‌ی او و امثال وی را بزنند. من کاملا با شما موافق هستم که بیضایی روشنفکری اجتماعی است و نه سیاسی. البته این به‌ این معنی نیست که سیاسی بودن را گناه بشماریم.

 * ...و متاسفانه اغلب این چهره های روشنفکری در سالهای دهه شصت به واسطه همین انگها به شدت ضربه خوردند؟

     بله، از آن آشفته بازار سیاسیِ دهه‌ی شصت همه ضربه خوردیم. آنها که آن آزارها را علیه آدمهایی مثل بیضایی درست می کردند یا علیه کسانی چون من دشمنی می کردند، نه ما را به درستی می شاختند ونه شناختی ازکارما داشتند. این کاره نبودند، طرح توطئه را کسانی می‌ریختند که شوربختانه نامشان همکار بود اما به دلیل اینکه درانجام کارهای ارزشمند عاجز بودند، تنها راهی که برایشان می‌ماند و بلد بودند همین بود که زیر آب همکارانشان را بزنند. به هر حال ما متعلق به نسل طلایی هنر این مملکت بودیم. شما دقت کنید، من در زمانی دانشجو بودم که همکلاسی هایم کسانی چون سوسن تسلیمی، مرضیه برومند، پرویز پورحسینی، رضا بابک، بهرام شاه محمدلو، سوسن فرخ نیا، رضا قاسمی، شهناز صاحبی، غلامحسین بهرامی، علیرضا هدایی، افشین قهرمانی و دیگرانی که هرکدام جایگاه ارزشمندی درعرصهی هنر و فرهنگ دارند، بودند. همچنین استادان مان کسانی بودند مانند پرویز ممنون، حمید سمندریان، پرویز پرورش، محمد کوثرو بهرام بیضایی درزمینه‌ی نمایش، هرمز فرهت، خانم برکشلو، ماردویان و استاد صفوت که از نامداران موسیقی کشورند. و در مکتب استادان فریدون رهنما، سجادی و ره‌آورد ادبیات دراماتیک و تاریخ آنرا می‌آموختیم. و یاد کنم از مادام سپاهی که بدن های مارا ساخت و رقص های فولکوریک دنیا را به ما آموخت. بیخود نبود که نام دوران طلایی بر تارک کلاسمان نشسته بود. یادم هست زمانی که نخستین کار دانشجوییم را به صحنه بردم و با استقبال گسترده‌ی تماشاگران مواجه شدم، خانم پری صابری که سرپرستی فوق برنامه‌ی دانشگاه را به‌عهده داشت به من گفت:«اولش همه به به می کنند و بلافاصله سر کارهای بعدی است که سرکوب ها آغاز می‌شود» این گفته‌ی او درابتدای انقلاب بیشتربه‌کرسی نشست، ودیدیم آن آشفته بازار طوفانیِ را که به بسیاری از ارزش های فرهنگی واخلاقی ما آسیب رساند.

 * یعنی می خواهید بگویید این هم صنفان خود شما بودند که به شانتاژ علیه شما پرداختند؟

     برای اینکه منظورم را راحت تر بیان کنم، نقل قولی می آورم از نصرت کریمی که می گفت:«ما به دنبال رقابت یا پیشرفت نردبانی نیستیم بلکه به‌دنبال پیشرفت الاکلنگی هستیم.» این دیدگاه در میان بسیاری از اهالی هنر بوده و هنوز هم هست و همین هم شد که در ابتدای انقلاب آن درد سرها را برای امثال من و بیضایی به وجود آورد. یعنی به قول معروف هِندِل اتهامات را همکاران زدند و بعد یک سری آدم کم دانش هم شروع کردند به جمع کردن استشهاد علیه چند چهره ای که به واسطه‌ی کارشان خود را شناسانده بودند. تا چه شود؟ تا امثال بیضایی را به‌زیربکشند و خودشان را بالا ببرند، اما تاریخ ثابت کرد که حتی این اتهام زنیها هم مانع تعالی کسانی چون بیضایی نخواهد شد. حالا که به اینجا رسیدیم بگذارید راحت به شما بگویم که در ابتدای انقلاب در اداره ای که کار می کردم علیه من استشهادی درست کردند تا مرا از جایگاه و کارم برانند. تصور می کنید پای استشهاد را چه کسانی امضاء کردند؟ یکی از امضاء کنندگان مستخدم معلوم الحال اداره‌ی تاتر بود و شوربختانه، دیگرانی نیزبه‌نام همکار. فضا تا این حد تلخ بود اما به هر حال ما راه خود را ادامه دادیم.

 * به «مسافران» بپردازیم. اولین بار فیلمنامه کار را چه زمانی خواندید؟

     کمی پیش از آغاز فیلمبرداری بود که استاد فیلمنامه‌ را در اختیار من گذاشت و  خواست بر روی نقش مطالعه کنم. فیلمنامه را که خواندم، نقش را خیلی کوتاه دیدم و برای همین خواستم بازی در فیلم را رد کنم اما بیضایی مرا قانع کرد که نقش علیرغم کوتاهی اثرگذاری خاص خود را دارد و در عمل هم دیدم که این اتفاق افتاد. و زمانی که بیضایی به خاطر حضورم، برنامه‌ی فیلمبرداری منطبق با روال زمانی فیلم را تغییر داد تا من به فیلم برسم، سرراستی و وفاداری اورا نسبت به‌آنچه در باره‌ی من و نقش گفته بود، بیشتر دریافتم.

 * یعنی نماهای شما که مربوط به آغاز فیلم است بعد از بقیه نماها فیلمبرداری شد؟

     بله، من همزمان با آغاز فیلمبرداری «مسافران» درگیر یک کار تئاتر بودم و بهرام با عوامل کار صحبت کرد و شرایطی را فراهم کرد که من چند جلسه ای در آن نمایش نباشم اما من گفتم چون نسبت به آن کار تعهد دارم. تا پایانش باید بمانم. این شد که بیضایی صبر کرد تا کار من تمام شود و بعد نماهای شمال را گرفتیم. این خیلی برایم ارزشمند بود چون بیضایی با این کار نشان داد که تک تک نقشها برایش اهمیت دارند.  

 * گفتید که پیشنهاد اول بار ایفای نقش با مخالفت شما همراه بود تا اینکه بیضایی شما را قانع کرد که در فیلم بازی کنید. این فرآیند قانع شدن چقدر به طول انجامید؟

     فقط یک جلسه. یک نشست مشترک داشتیم و او نیز رودررو درباره‌ی نقش  صحبت کرد و جایگاه نقش را درپیشبرد درام در فیلم توضیح داد. ارزشی که ایشان برایم به عنوان بازیگر قایل بود واقعا قابل توجه بود. البته در آن دوران من هم جایگاه خاص خود را داشتم هرچند، بیضایی چهره ای بنام بود و جایگاهی ویژه داشت.

 * رفتارش به هنگام هدایت مقابل دوربین چطور بود؟ آیا دقیقا همانی را می خواست که در فیلمنامه بود یا با بازیگر راه می آمد؟

     خیلی خوب رفتار می کرد. قبل از اینکه جلوی دوربین برویم سعی می کرد بازیگر را با مختصات نقش آشنا کند و بعد هم اگر در میانه کات می داد در فضایی آرام نکات لازم را گوشزد می کرد. در «مسافران» ما در مُتلی ساحلی در شمال اقامت داشتیم. یادم می آید قبل از اینکه جلوی دوربین بروم با خودروی رنو5 اش به سراغ من آمد و در راه تا به لوکیشن برسیم همان سکانس آغازین که قرار بود فیلمبرداری شود را به شکلی تلویحی مرور می کرد و با زمزمه‌ی آوازکی می خواست مرا در حال و هوای آن سکانس قرار دهد. او آن قدر گرم و صمیمی بود که حتی در مدت زمان حضورمان در شمال خودروی شخصی اش را در اختیار من قرار داد تا با همبازی ها در زمان بیکاریمان  به گشت و گذاری در دل طبیعت بکر آن منطقه بپردازیم. بهرام پشت دوربین خیلی خوب بود و وقتی کات می داد می‌دانست چه بگوید و پیدا است که من هم در جایگاه بازیگر، خواسته هایش رادرمیافتم. انرژی لازم و شور و شوق مورد نیاز برای هر صحنه را، بیضایی بود که به بازیگران القا می کرد. بیضایی با من میانه‌ی خوبی داشت. چندی پس از اکران فیلم با کسانی برخورد کردم که می گفتند گویا بیضایی به شما خیلی علاقه دارد و دلیل شان این بود که درجایی از من به نیکی یاد کرده بود و برای کارم ارزش قایل بوده است. «مسافران» با وجود پیچیدگی های داستانش، با بیننده های گوناگونی با دیدگاه های متفاوت ارتباط برقرار ‌کرد و تأثیر گذاربود و ماندگار شد.

 * «مسافران» هم به مانند بقیه آثار بیضایی با تفسیرهای نمادگرایانه مواجه شد. مثلا اینکه آینه نماد فلان چیز است و یا خانواده ای که تصادف می کند نماد چیزی دیگر. خودِ شما به عنوان بازیگری که از نزدیک با بیضایی کار کردید واقعا او را آدمی قائل به نمادگرایی دیدید؟

     نماد ازعناصر اصلی هنراست. با این نگاه  که زیاده روی درآن به‌ویژه ناشیانه‌اش، چه در کاربرد و چه درتعبیر، می تواند کاستی به‌بارآورد. زنده یاد حمید حمزه که هم چهره پردازخوبی بود وهم شعر می‌گفت تفسیرجالبی از"مسافران" می‌کرد که برایم تازگی داشت. او مسافران فیلم را تک به تک معادل نماینده ای از قشری خاص از جامعه برمی شمرد که مرا به یاد نمایشنامه‌ی «چهارصندوق» می‌انداخت. خب این نگاه اوبود. و به‌یقین نگاه های بیشمار دیگری هم به این کار وجود دارد و می‌شود اینگونه تعبیرکرد که نمادهای فیلم سردستی و شعاری نیستند. اگربخواهیم نمادهای این اثر را برای مثال با نمادهای نمایشنامه‌ی «چهارصندوق» برابر بدانیم، کژراهه رفته ایم. چرا که این دو اثر در دو زمان دور ازهم چه به‌لحاظ سنی نویسنده وچه شرایط اجتماعی زمانه، خلق شده اند.

 * اگر بخواهید به صورت موردی آثاری نوشتاری از بیضایی را پررنگ کرده و خواندن آنها را به مخاطبان پیشنهاد کنید به کدام یک اشاره می کنید؟

درباره کارهای نوشتاری کسی چون بیضایی برگزیدن را دست کم من نمی‌پسندم. چندی پیش آثار "صادق هدایت" را دوره کردم و دریافتم اینگونه باید به آثار این بزرگان نزدیک شد. درباره نمایشنامه ها و فیلمنامه هایی که بیضایی نوشته هم بهتر است به دنبال هم خوانده شوند. خیال دارم در مورد آثار بیضایی هم دوره خوانی کنم. از کتاب «نمایش در ایران» اش گرفته تا آخرین نوشته‌هایش.

 * در میان آثار سینمایی چطور؟ فیلمی از بیضایی هست که به شدت آن را دوست داشته باشید؟

     «باشو...» را خیلی دوست داشتم. داستان سرزمینی به پهناوری میهن ما، با گوناگونی مردمانش و رنگارنگی زبان هایی که دارند. و این شمار مردمان و زبان، به هنگام  پیوند اجتمایی گویی از زبان مشترک دلشان بهره می‌برند. این فیلم سرشاراست از لحظه های ناب سینمایی اجتماعی، آن هم در روزگار سیاست زدگی و سیاست پیشگی.  

 * در میان آثار قدیمی تر او کدامیک را بیشتر می پسندید؟ «غریبه و مه»، «چریکه تارا»، «رگبار»؟

     راستش در زمان نمایش فیلم «رگبار» من دوران جبهه گیریم برابر روشنفکر نمایی را می‌گذراندم و اینکه مثلا مُد شده بود می گفتند آن کارگری که در فیلم عینک زده و گاری دستی را می راند، نمادی است از ساواک و از این دست، به ذایقه‌ی من خوش نمی آمد. برای همین باید فیلم های استاد را دوباره بینی کنم و به نگاه و داوری این زمانی خویش برسم. به هر روی سینمای بیضایی از همان ابتدا جنس دیگری داشت. سینمایی که پیوسته سخنی تازه برای گفتن و چشم اندازی هنرمندانه برای تماشا کردن داشت.

 * در مورد آخرین فیلم بیضایی «وقتی همه خوابیم» هم یک سری نقطه نظرات متفاوت از منتهی الیه مثبت تا منتهی الیه منفی وجود داشت. این گوناگونی نظرات پیرامون این فیلم را چطور می بینید؟

     خوب این گوناگونی نگاه ها،  می‌تواند ارزش های درونی کاررا بکاود. شخصا از کار آخر بیضایی در برابری با پیشینه‌ی او خرسند نبودم و تصور می‌کنم این کار در ساخت و بیان تم، با کارنامه‌ی درخشان بیضایی برابری نمی‌کرد. آن گونه که شما گفتید، بیضایی بخشهایی از آنچه در ساخت یکی از فیلمهایش بر سرش آمده بود را در این فیلم بازگو کرد. به‌هنگام تماشای فیلم هم می‌شود چنین دریافتی را داشت. به همین خاطرانتظار بیننده ای آشنا با داستان را بر آورده نمی‌کند. نخستین بازی هدایت هاشمی را در نمایش " افرا " کار بیضایی بر صحنه تالار وحدت دیدم. خیلی به دلم نشست. پشت صحنه هم بازی‌اش را ستودم. اما در فیلم " وقتی همه خوابیم " این جور نبود. به‌ویژه اگر قرارباشد به قول شما "نیرم نیستانی"  را ترسیم کند. این را برای نمونه می‌گویم. وگرنه آن چه که داوری مرا می سازد این نیست. گستاخی نباشد، ساخت فیلم از داستان آن پیشی می‌گیرد. این داوری من است. شاید همان مصایب طرح شده در فیلم، به‌هنگام ساخت این یکی هم گریبان گروه را رها نکرده باشد.

 * بیضایی سه سالی می شود که ایران را به قصد تدریس در دانشگاه استنفورد ترک کرده. آیا در این مدت ارتباطی با ایشان داشته اید؟

     نه متاسفانه. آخرین دیدار من با بیضایی هم سالها قبل بود. یادم هست، به همراه مجید مظفری که پس از «مسافران» پیوسته  کنار او بود به خانه‌ی استاد رفتیم. او می خواست برای ما چای درست کند و همین که درب قوطی چای را باز کرد متوجه بسته بندی بد ترکیب آن شد و گفت:«این هم از بسته بندی مان.» پیدا است که همین نکته بینی های به ظاهر کوچک، می‌تواند هنرمندانی بزرگ بسازد.

 

 

 

 

     گفت و گویِ زیر بازتاب نوشتاریِ یک گفت و گویِ ویدیویی است. که در دفتر خبرنگاری هنر ایران و به پرسش‌گری حسین سَیَنجَلی انجام شده است. زمانی که آن گرامی خواست تا پیش نویسِ آنرا برایم بفرستد در سفربودم. ایشان حتی خواست تا برایم پای تلقن بخواند که من آمادگی‌اش را نداشتم و به خود وی واگذار کردم. سرانجام این شد که یکی دو مورد اشتباه در "نقل قول" پیش آمده و کوتاهی از سوی نگارنده بوده، که پیش نویس را باز خوانی نکرده ‌است.

                                                                                         11/03/93 هرمزهدایت  

 

 

آرشیو خبرنمایش کد مطلب: 44571     
گفت‌وگو با هرمز هدایت به بهانه اردیبهشت تئاتر؛

هدایت:زمان ما دوران نخبه ‏گرایی بود/فضای اطراف تئاترشهر از ممیزی غم انگیزتر است

هرمز هدایت، بازیگر و کارگردان تئاتر معتقد است؛

برای هنرمندی که پنج شش دهه کار کرده ،ایجاد فرصتی برای انتقال تجربه هایش به جوان‌ها،

بزرگترین هدیه و قدردانی از او محسوب می‌شود..

۱۳۹۳ چهارشنبه ۳۱ ارديبهشت ساعت 11:16

سرویس تئاتر هنرآنلاین// هنرمندان بسیاری هستند که در سال‌های اخیر با وجود توانایی‌ها، قابلیت‌ها و داشتن کوله‌باری از تجربه، بنابه دلایل مختلفی کنج عزلت گزیده و بسیار کم کار شدند که در این بین هنرمندان تئاتر سهم بیشتری نسبت به سایر رشته‌های هنری دارند. در همین راستا و به بهانه اردیبهشت تئاتر ایران که چند روز پیش آئین پایانی آن در طاق‌بستان کرمانشاه برگزار شد، در یک بعد از ظهر بهاری، هرمز هدایت، بازیگر و کارگردان شناخته شده و مطرح تئاتر، سینما و تلویزیون میهمان ما در هنرانلاین شد و با او درباره علل کم کاری‌اش در تئاتر و مسائل جاری این هنر پایه به گفت‌وگو نشستیم.

آنچه در ادامه می‌خوانید ماحصل گفت‌وگو ما با این هنرمند ارزنده کشورمان است که در پی می‌آید:

 شما از جمله بازیگرانی هستید که طی این سال‌ها حضور موفقی در زمینه بازیگری در سه مدیوم تئاتر، سینما و تلویزیون داشتید و با مسائلی مانند مشکلات مالی تئاتر، ورشکستگی سینما و تاثیر کوتاه مدت تلویزیون‌و... آشنا هستید.اگر در یک شرایط استثنایی سه پیشنهاد از تئاتر، سینما و تلویزیون داشته باشید که هر سه‌تای آنها از همه نظر برای شما ایده‎آل باشد، اما فقط مجبور باشید که یکی از آنها را انتخاب کنید، کدام پیشنهاد را انتخاب خواهید کرد؟

هدایت: مبنای سوال خیلی رئالیستی نیست چون با اگر شروع می‎شود بنابراین پاسخ من هم کمی توصیفی خواهد شد. اگر بخواهم روی همه اینهایی که شما گفتید تمرکز کنم صادقانه خواهم گفت که سینما را انتخاب خواهم کرد. کسانی‌که تئاتری بودند و از ابتدا تئاتر کار کرده‎اند همیشه روی این هنر تعصب داشتند و نگاه تقدسی به آن داشتند. من امروز دیگر به این شکل نگاه نمی‎کنم. ویژگی‎های تئاتر مثل زنده بودنش و رابطه بازیگر و مخاطب با سینما و تلویزیون قابل مقایسه نیست اما من واقعیت را نگاه می‏کنم با همه آنچه در سال‎های فعالیت‌ام از سر گذرانده‌ام گفتن این حرف دشوار است اما در حال حاضر حساب همه چیز را باید بکنم. چون امروز با گذشته بسیار متفاوت است و پس از این همه تجربه متفاوت هر کسی ممکن است خسته شود. به همین دلیل من از مخاطب شما دعوت می‏کنم که سایت‌ام را بخواند زیرا در آنجا همه چیز با تفصیل شرح داده شده و متمرکز است. نکته دیگر اینکه من در زمان تحصیل شانس‎هایی برای کار کردن در تلویزیون BBC داشتم که نپذیرفتم و این موضوع به دلیل همان تقدسی بود که برای تئاتر قائل بودم.

 شما در حالی می‌گویید سینما را انتخاب می‌کنید که این روزها خیلی از فیلم‏ ها با انبوهی از ستاره مخاطب ندارند و ممکن است فیلم شما نیز شکست بخورد، در حالی که اگر هرمز هدایت نمایشی را روی صحنه ببرد به طور قطع در سالن جای سوزن انداختن نیست.

هدایت: درست است اما در جواب پرسش شما که با اگر شروع می ‏شد من سینما را انتخاب کردم اگرنه من بیشترین لذت را در تئاتر برده‎ام. اگر من امروز تئاتری داشته باشم که سالنش مملو از جمعیت باشد باز هم اتفاقی که من انتظار دارم، برایم نمی‏ افتد.

 کمی به گذشته برگردیم، شما و هم دوره‌ای‌هایتان از یک نظر نسل جالب و عجیبی بودید و گویا با اینکه دانشکده هنرهای زیبا، دانشگاه هنرهای دراماتیک و قبل‎تر هنرستان هنرپیشگی هم وجود داشت اما انگار که از نظر آموزشی اغنا نشده باشید. بسیاری از شماها برای ادامه تحصیل یا کار به خارج از کشور می‌رفتید اما جالب اینجاست که عموم کسانی‌که از هم دوره‌ای های شما به خارج از ایران رفتند بعد از اتمام تحصیلشان برگشتند چون این ذهنیت را داشتند که باید تحصیل کنند، و برگردند و در وطنشان کار کنند. اما الان این حس وجود ندارد و اغلب کسانی‌که برای تحصیل به خارج می‏ روند کمتر برمی‌گردند. این موضوع به نظر شما از چه چیزی ناشی می‌شود؟ به عبارتی دیگر چه چیزی بود که شما را مجاب می‌کرد که به کشور برگردید؟

هدایت: من سال 56 به انگلستان رفتم و با دوست عزیزم ایرج راد با هم در یک خوابگاه و یک شهر زندگی کردیم. در آن دانشکده هفته‏ ای سه کار از جاهای مختلف دنیا می‎دیدم، با آنها همکاری می‌کردیم و فضا بسیار برای کار و آموزش فراهم بود. پس از آن بود که من به آمریکا رفتم و تعداد قابل توجهی دعوت نامه از مراکز علمی و نمایشی دریافت کردم. آنجا بودم که متوجه شدم در ایران انقلاب شده است. یک هفته ماندم و پذیرش سال بعد را گرفتم و بعد به ایران برگشتم. وقتی برگشتم اولین کار تالار رودکی را کار کردم اما سال 58 دوباره برای تحصیل بازگشتم. به نظرم حال و هوایی که در آن زمان وجود داشت و یک انرژی عجیبی که در همه بود هنرمندان را بازمی‏ گرداند.

شما از معدود هنرمندانی هستید که یک سایت بسیار فعال و دقیق درباره کارنامه کاری و زندگی خودتان در اینترنت دارید و بخش قابل توجهی از اتفاقات زندگی‌تان را به صورت دقیق در آنجا آوردید. گویا قرار است مطالب این سایت به صورت کتاب نیز منتشر شود. کار این کتاب اکنون در چه مرحله‏‌ای قرار دارد؟ با توجه اینکه به در سال 87 هم گفته بودید که در حال نوشتن زندگی نامه‏‌تان هستید که در واقع بخشی از تاریخ تئاتر ایران است.

هدایت: بله قبل از فعال شدن سایت این قصد را داشتم اما وقتی سایت شکل گرفت و کار خود را آغاز کرد متوجه شدم که خیلی ساده‎تر از چاپ کتاب است. این شیوه برایم خیلی راحت‌تر است هر چند هنوز در فکر کتاب نیز هستم. با این حال دوست دارم کتاب به همان شکل سایت و مصور باشد اما از آنجا که سایت هنوز کار دارد فعلا برای کتاب دست به کار نشده‌ام.

 آخرین باری که نمایشنامه‌ای برای اجرا ارائه کردید کی بود؟

هدایت: سالش‎ را به خاطر ندارم، اما نمایشنامه‌ای به نام "دیوار" بود به مرکز هنرهای نمایشی ارائه کردم. قبل از آن هم نمایش "هفت کردار" را اجرا کرده بودم. بعد از اجرای این نمایش به من پیشنهاد دادند که نمایشنامه کم پرسوناژی را برای اجرا به اروپا ببرم. نمایشنامه‎ای را برای سه پرسوناژ نوشتم اما در نهایت به زمانی برخوردیم که آلمان بودجه حمایت‎های فرهنگی خود را قطع کرده بود و ما باید به هزینه خودمان به این سفر می‎رفتیم. من نمایشنامه را به مرکز هنرهای نمایشی ارائه دادم اما نمایش در شورا رد کردند و به همین دلیل اجرا در اروپا نیز با هزینه شخصی ممکن نبود و بدین شکل پروژه کنسل شد.

بسیاری از هم‌نسلان شما معتقدند که پس از این همه سال خطوط قرمز را می‏ شناسند و دیگر نیازی به این شوراها نیست. شما به این مسئله اعتقاد دارید یا به خطوط قرمزی هنگام نوشتن قائل هستید؟

هدایت: تا زمانی‌که کار می‌کردم بله اما اینکه اکنون کار نمی‏ کنم از ممیزی فراتر است. زیرا چون ما کارمان این است به راحتی می‏ توانیم از ممیزی عبور کنیم. اما مسئله فقط ممیزی نیست آن قدر شرایط بد شده و مسائل دیگری وارد شده که کار نکردن را ترجیح می‏ دهیم. به عنوان مثال من نمایشنامه "سربازها" را پیش از انقلاب قرار بود برای اداره تئاتر کار کنم. ابتدا اداره تئاتر شانه خالی کرد، بعد با دانشگاه تهران صحبت‌هایی کردم که در نهایت با آن که کمک‏ هایی کردند در نهایت از موافقت نهایی سر باز زدند و من در نهایت نزد رئیس دانشکده‎مان رفتم. او قرار شد سالن را در اختیار ما قرار دهد اما از انجام کمک‏ های بیشتر عذرخواست. سال 57 نمایش "کاوه" را روی صحنه بردم که بازیگران بزرگی در آن بازی می‏کردند. بعد از یک ماه از معاونت وزارت خانه تماس گرفتند که صلاح نیست این کار را اجرا کنید و ما هم که مشغول آماده کردن نمایش "سربازها" بودیم به سرعت این نمایش جایگزین "کاوه" کردیم.

 با آنکه قبل از انقلاب به مقوله‎ رپرتوار توجه می‌شد سال‎هاست که از این امکان در تئاتر ما استفاده نمی ‏شود. با این حال مدتی است که گویا مقوله رپرتوار در تئاتر ما در حال احیا شدن است و اجرای مجدد بعضی نمایش‎ها در سالن‌های مختلف در حال اجراست که با مخاطب قابل توجهی نیز مواجه است. کمی درباره لطمه‌هایی که عدم وجود رپرتوار به تئاتر زده است صحبت کنید. ضمن اینکه بگویید اگر پس از این همه سال از میان همه نمایش‎هایی که کرده‎اید بخواهید یکی را رپرتوار کنید، کدام نمایش را انتخاب می‎کنید؟

هدایت: به نظر من رپرتوار بخشی از یک ساختار کلی است که ما در همه زمینه‎های آن ضعیف هستیم. بنابراین آنچه شما می‏ گویید نوعی نظام نمایشی است که رپرتوار هم جزیی از آن است و به تنهایی سازنده نیست. من هم با شما موافقم که رپرتوار عنوان یکی از راهکارها باید مورد توجه قرار گیرد اما باقی مسائل موثر در بهبود تئاتر نباید به دست فراموشی سپرده شود. در مورد کارهای خودم هم باید بگویم با آنکه شخصا پرداختن به کار نو را بیشتر دوست دارم اما نمایش‎های "چشم در برابر چشم"، "دلاله"، "سربازها" و "چایخانه باغ پریان" را دوست دارم که دوباره اجرا شود.

 فکر می‌کنید در حال حاضر برای اجرای هر کدام از این نمایشنامه‌هایی که گفتید چه مانعی می‌تواند برای هرمز هدایت به عنوان کارگردان شناخته شده تئاتر وجود داشته باشد؟ الان لااقل نام هرمز هدایت می‌تواند بسیاری از موانعی را که در سال 58 وجود داشت را کنار بزند.

هدایت: به خاطر دارم در سال‎هایی که با آقای نصیریان و انتظامی در یک گروه کار می‏ کردم و من بیست‌وچند سال بیشتر نداشتم وقتی با آنان که تازه فیلم "گاو" را به کارگردانی داریوش مهرجویی بازی کرده بودند صحبت می‏ کردم می‎گفتند مهرجویی هر کاری می‏کند می‏ تواند کارش را بزند زیر بغل و با خود ببرد اما کارهای ما این طور نیست. آن موقع من چندان از این تعبیر خوشم نمی‏ آمد اما امروز آن را می‎فهمم زیرا اگر من فیلم کار کرده بودم همه اینجا بود و دیده می‌شد. قطعا اگر من بخواهم آن کارها را دوباره اجرا کنم روایت جدیدی اجرا خواهد شد. کارهایی که من آن زمان انجام دادم متعلق به همان فضا و زمان بود. مگر اینکه ضبط می‏شد و فیلمی از آن باقی می‏ ماند. با این حال مخالفتی هم با اجرای دوباره نمایش‎هایم ندارم. هرچند باید این نکته را هم مد نظر قرار داد که من در شراط فعلی اصلا کار نمی‎کنم که بخواهم روی نو بودن یا باز اجرا بودنش بحثی انجام دهم. نکته دیگر آنکه با وجود اینکه از نظر حرف ه‏ای در جایگاه بهتری قرار دارم اما فکر می‎کنم هنوز کسانی‌که حب و بغض در وجودشان هست در تئاتر ما حضور دارند.

 در دوره‌ اداره تئاتر و سال‎های قبل از انقلاب، امور تئاتر و مدیریت آن بیشتر به دست خود تئاتری‎ها بود اما بعد از انقلاب مدیریت تئاتر از تئاتری‎ها گرفته شد. خیلی از اهالی تئاتر در ده پانزده سال اخیر به این موضوع معترض بودند و یکی از دلایل عدم بالندگی تئاتر در کشور ما را نبودن مدیریت تئاتری‎ها بر این هنر می‏دانند. آیا شما اساسا عقیده دارید که یک بازیگر یا کارگردان خوب می‌تواند مدیر تئاتری خوبی هم باشد؟ دیگر اینکه به نظر شما اگر تئاتری‎ها سکان مدیریت را در دست بگیرند چقدر به رشد این جریان می‌کند؟

هدایت: یک هنرمند دوست دارد که هنرمند باشد. در تلویزیون چارتی وجود داشت که بر اساس آن یک تهیه کننده از همه امور فیلم مثل طراحی صحنه، طراحی لباس، نور، صدا و... را می ‏دانست و درباره آنها تحصیل می‌کرد تا بتواند تهیه کننده شود. به همین دلیل اگر قرار است مدیریت تئاتر را نیز یک تئاتری برعهده بگیرد باید کسی باشد که از مدیریت آگاه باشد. من تعصبی روی این موضوع ندارم اما به شرط اینکه مدیر هم با تئاتر آشنا باشد. هستند مدیرانی در همین تئاتر ما که همیشه در اتاق‌شان به روی دیگران باز بوده و خودشان نیز به کارگردانی تئاتر علاقه داشته‎اند. اما مهم این است که فساد وجود نداشته باشد و باندبازی و مسائلی مانند آن باید حل شود. حتی در دیگر کشورها هم اگر کسی بتواند با نفوذ در سیستم کاری را در دست بگیرد به این شکل است که از میان گروهی آدم شایسته یکی توانسته کارش را پیش بیندازد در حالی‌که در کشور ما خیلی راحت ممکن است در یک فیلم با پسرعموی کارگردان مواجه شویم که قرار است نقش روبروی مرا بازی کند.

 در هر حرفه‏‌ای، پس از 10 یا 15 سال اتفاقاتی هست که فارغ از تلخ و شیرین بودن برای یک شخص حسی را ایجاد کرده و تداعی کننده حال منحصربه فردی است. برای شما قطعا در همه این سال‎ها اتفاقات بسیاری رخ داده که به خاطره تبدیل شده است. آیا اتفاق یا حادثه تاثیرگذاری هست که محصول حضور شما در تئاتر بوده باشد و بتوانید از آن به عنوان نقطه عطف کار خودتان یاد کنید؟

هدایت: من اتفاقات بسیاری را در چند دهه فعالیتم در تئاتر پشت سر گذاشتم. اما یک دوره زمانی وجود دارد که متعلق به سال‎های تحصیل در دانشکده هنرهای زیبا است. دوره ما به دوره طلایی مشهور است. من ورودی سال 48 بودم و آن سال نخستین سالی بود که کنکور چند مرحله داشت و همه کسانی‌که وارد دانشکده شده بودند کارهای شاخصی قبل از ورود به دانشگاه داشتند. ورود به دانشگاه مثل رهایی از قفس بود و چیزهای زیادی به من یاد داد. به نظرم نمایش "روسپی بزرگوار" می‏تواند آن نقطه عطفی باشد که شما گفتید چون موفقتیی بود که هیچ کدام ما انتظار آن را نداشتیم.

شما سابقه بسیاری در تدریس دارید و نسل جوان را نیز به خوبی می‌شناسید. خیلی از هم‌نسلان شما معتقدند که نسل قدیم آدم‎های عمیق‎تری بودند اما جوانان امروز دوست دارند یک شبه ره صد ساله بروند و حتی آنان را به سطحی بودن متهم می‏ کنند. آیا واقعا این طور است؟

هدایت: نه واقعا این طور نیست. دوران ما در ایران و خارج از ایران، دوران نخبه ‏گرایی بود و نخبه‎ها رو می‏‌آمدند. بالا آمدن دشوار بود و من شخصا بسیار سختی کشیدم تا به جایگاهی دست یابم اما با این حال وقتی کسی به سختی وارد می‏ شد می‌توانست جایگاهش را حفظ کند کاری که اکنون به دشواری قابل انجام است. به نظر من در میان جوانان این دوره نیز افراد بسیاری هستند که مطالعه دارند و کارهای شاخصی انجام می‌دهند هرچند امکانات بیشتری نیز دارند.

 در بین نسل جدید تئاتر افرادی با چه کسانی آشنا هستید و کارشان را می‎پسندید؟

هدایت: راستش من کارهای ابتدایی نسل جدیدی که امروز همه شان مطرح هستند را دیده‎ام و همه آنها خوب هستند. نکته دیگر اینکه در میان بخش‎های مختلف تئاتر اصولا نویسنده‌ها و کارگردان‌ها مستقل‎تر هستند و به همین دلیل با وجود علاقه به بازیگری، ما در این دو زمینه بیشتر رشد داشتیم و متاسفانه در زمینه بازیگری ضعف داریم. من در تالار وحدت که برای تئاتر نیز ساخته نشده نمایش آلمانی طولانی‌ای را دیدم که با وجود ندانستن زبان آلمانی من را چنان جذب کرد که دو ساعت به نمایشی گوش دادم و معنای جملات آن را  نمی ‏فهمیدم. دلیل این موضوع این بود که بازیگر از بیان آگاهی کامل داشت و زبان بدن را نیز به خوبی می‌فهمید. شاید یکی از دلایلی که الان کار نمی‌کنم این است که در این زمینه‎ها مشکل وجود دارد هر چند در نمایش "چایخانه باغ پریان" با وجود نداشتن امکانات کارهای جالبی انجام شد. گروهی از بازیگران این کار لبخند را بلد نبودند و من با همه این‎ها کار کردم تا توانستیم نمایشی موزیکال که به فعالیت بدن نیاز داشت را با کمترین امکانات اجرا کنیم.

چند سالی است که به دلایل مختلف، مقوله ‏ای به نام بزرگداشت از هنرمندان برگزار می‌شود. متاسفانه ما همیشه به مرده‌پرستی متهم می‎شویم اما در تئاتر مدتی است که این موضوع تغییر کرده و از هنرمندان در همان زمان حیاتشان قدردانی می‏ شود. یک هنرمند بعد از پنج شش دهه کار، چطور دوست دارد از او قدردانی شود؟
 

هدایت: اگر این روند بخواهد تغییر کند به نظرم داشتن فرصتی برای انتقال تجربه‎ها بزرگ ترین هدیه و قدردانی برای یک هنرمند است. پیش آمده که مثلا ما را به شهرهای دیگر برده و در یک جلسه یک ساعت و نیمه از ما می‌خواهند تجربه‏ هایمان را در اختیار دانشجویان قرار دهیم. من توانایی آن را دارم که در این زمان کار قابل توجهی انجام دهم اما این زمان کافی نیست. باید از دانش با تجربه‌های تئاتر استفاده شود. تا زمانی‌که من زنده‎ام از این دانشی که در اختیار من هست می‎تواند استفاده شود. به همین دلیل روی سایتم بسیاری از بریده جراید، اسناد و مطالب را قرار دادم و از همین‌جا از همه دعوت می‏ کنم از این سایت که بخشی از تاریخ تئاتر در آن وجود دارد به آدرس hormozhedayat.com بازدید کنند.

به عنوان آخرین سوال اگر نکته‎ای یا ناگفته‌ای هست که تمایل دارید منعکس شود، بفرمایید.

هدایت: چیزی که این روزها با آن مواجه می‏ شوم این است که از من می‏ پرسند چرا کار نمی‎کنی و مرا برای این موضوع حتی سرزنش می‏ کنند. در تئاتر خود فضای تئاتر مناسب نیست. یکی از بدترین چیزها در تئاتر ما فضای نشستن در تئاتر است. در واقع بیننده شکنجه می‏‌شود. تماشاگر کمترین امتیاز را به عنوان انسان دارد و به همین دلیل مهم نیست که چه کاری را روی صحنه می‎بریم. سالن‎های نمایش ما باید درست باشد، حتی فضای اطراف تئاتر شهر غم‌انگیز است و این نکات حتی ممیزی را نیز کنار می‏ زند. نهایتا اینکه باید برای کسانی مانند من فرش قرمز پهن کنند نه اینکه من بروم پشت در اتاقی مدت‎ها بنشینم تا به من مجوز بدهند هرچند من این کارها را نیز کرده‎ام.

انتهای پیام/32/

حسین سینجلی

 

     با کلیک بر رویِ (رسانه‌ها1 Media1) آن دسته از روی‌دادها، نوشته‌ها و گفت وگوهایی  که افزون و جدا از بازتاب‌هایِ رسانه‌ای که دربخش‌هایِ گوناگونِ کارنامه‌یِ نگارنده آورده شده است، راه خواهید یافت و از 1337 تا آبان 1375 را دربر می‌گیرد.

رسانه‌ها1

Media1

 

     با کلیک بر رویِ (رسانه‌ها2 . Media2)  آن دسته از روی‌دادها، نوشته‌ها و گفت وگوهایی  که افزون و جدا از بازتاب‌هایِ رسانه‌ای که دربخش‌هایِ گوناگونِ کارنامه‌یِ نگارنده آورده شده است، راه خواهید یافت. و از مرداد 1376 تا بهمن 1380 را دربر می‌گیرد.

رسانه ها 2

Media 2

 

     با کلیک بر رویِ (رسانه ها3 . Media3) آن دسته از روی‌دادها، نوشته‌ها و گفت وگوهایی  که افزون و جدا از بازتاب‌هایِ رسانه‌ای که دربخش‌هایِ گوناگونِ کارنامه‌یِ نگارنده آورده شده است، راه خواهید یافت و از اسفند 1380 تا شهریور 1385 را دربر می‌گیرد.

Media 3

 

     با کلیک بر روی (رسانه‌ها4 . Media4) آن دسته از روی‌دادها، نوشته‌ها و گفت وگوهایی  که افزون و جدا از بازتاب‌هایِ رسانه‌ای که در بخش‌هایِ گوناگونِ کارنامه‌یِ نگارنده   آورده شده است، راه خواهید یافت. و  از آذر 1376 تا بهمن 1387 را در برمی‌گیرد. 

 

رسانه‌ها 4

Media 4

 

     با کلیک بر روی (رسانه‌ها5 . Media5) آن دسته از روی‌دادها، نوشته‌ها و گفت وگوهایی  که افزون و جدا از بازتاب‌هایِ رسانه‌ای که در بخش‌هایِ گوناگونِ کارنامه‌یِ نگارنده آورده شده است، راه خواهید یافت. و از اردیبهشت 92 به این سو را در برمی‌گیرد.

رسانه‌ها 5

Media 5

 

نشان ها

پُوسترها

نوشته ها

داوری

آموزش

رسانه ها

سینما

تله ویزیون

تیاتر

شناسنا مه

میزبان

Awards

Posters

Writings

Jury

Teaching

Media

Cinema

Television

Theatre

About me

Home

 

Covered by the Cloud

پُشتِ اَبر

 

1

2

3

4

5

5