رسانه ها
Medea
تله ویزیون
Television
سینما
Cinema
تیاتر
Theare
شناسنامه
Aboqat Me
میزبان
Home
پشتِ اَبر
Behind The Cloud
نوشته ها
Writings
نشان ها
Awards
پُوسترها
Posters
داوری
Jury
  آموختن و آموزش
Learning & Teaching
 

Theatreتیاتر

 

سربازها - سیب زمینی با همه چیز

Chips with every things  

Arnold Wesker  آرنولد وسکر

هرمزهدایت : کارگردان و آراینده

Hormoz Hedayat : Designer & Director

Honarha 1975  13هنرها 54

 

 

 

نام‌هایِ‌بیگانه!

     نمایشنامه‌یِ"سربازها"یا"سیب‌زمینی‌باهمه‌چیز Chipswith every things"نوشته‌یِ "آرنولد وسکر"برگردانِ "علی طلوع (طه)" را، سعیدنیکپور دوستِ دیرین به‌نگارنده برایِ کار پیشنهاد کرد. پیدابودکه خود، دوست داشت تا در آن بازی‌کند. نامِ سربازها را علی طلوع برایِ برگردانِ نمایش نامه برگزیده است. شایدبرای نا آشنا بودنِ برگردانِ واژه به واژه‌یِ نامِ نمایشنامه.  شاید هم نامِ اصلی را نمی‌پسندیده است. به‌هرروی نامِ سربازها را برگماشته است و ما هم کار را با همین نام برسکویِ آمفی تاترِ دانشکده‌یِ‌هنرهایِ‌زیبابردیم. در زمانِ دانشجویی، ما تالارِ هنرها را آمفی تاتر می‌خواندیم. پیش تری‌ها می‌گفتند و ما هم پیروی می‌کردیم. پیروِ خویِ دیرینه، پژوهشی‌هم در چراییِ آن نمی‌کردیم.

     ما مردم‌ این سرزمین در پذیرفتن واژه‌هایِ بیگانه و بکار بردنِ و فراگیر کردنشان بسیار سخاوتمندیم. نمونه‌یِ کوچکِ آن در همین دانشکده‌ی خودمان بود. بنابر کشوری که استادانمان در آنجا درس خوانده بودند، واژه بکار می‌بردیم. بدهم نبود. دستِ کم اینک ابزاری برای یاد کردن از آن‌روزگار است. تریا و بوفه و از این شمار، برای خوراک خوری‌مان که نهادینه بود و استاد سمندریان هم "کانتین" رابه آنها افزود. خوب ما ندید بدید بودیم که این‌ها را به‌یاد سپرده‌ایم. در روزگارِ کنونی، به اندازه‌ای نام‌ها و واژه‌ها ازجاهایِ گوناگون در دکان و بازار و کارگاه و همه جا سرازیر شده‌اند که برخی چون نگارنده کم آورده و خود را باخته‌ایم. یک روز همراه "امیرحسین‌سلیمانی" که آنزمان هنرجویم بود و اینک یک دوست، و سال‌ها است که به آنسویِ آب کوچ کرده است، سری به‌یکی ازاین فروشگاه‌هایی که خود را فروشنده‌یِ لوازمِ بهداشتی می‌خوانند و کاشی و شیرآلات و از این شمار می‌فروشند، زدیم. از فروشنده که  جوان بود و خویش را به روز می‌نمود، پرسشی کردیم. خدا روز بد نیاورد، جوانک به تندی و پی‌درپی، آن قدر نام‌هایِ ناکجا آبادی پراند تا آنجا که امیرحسین‌هم که از دنیایِ او دور نبود جا خورد. من نیز که دلِ پُری از این داستان‌ها داشتم، نه‌ گذاشتم و نه برداشتم، دانسته و با آوایِ بلند رو به امیرحسین کردم و گفتم خوف نکن! چیزی نیست! می‌خواهد تویِ دل ما را خالی کند. پیدا بود که می‌خواهم بگویم: بازارگرمی‌است و برایِ انداختنِ کالاهای‌اَش، چنان بحرِطویلی را بر می‌شمرد و شاید هم یک دنباله‌روی کورکورانه می‌کرد و شاید ... بگذریم و بازگردیم به‌داستانِ خودمان، سربازها، چه‌گونه پیش‌می‌رفت و چه سرنوشتی را برایش پیش‌بینی می‌کردیم و سرانجامش چه‌شد؟ تمرین هایمان در اداره‌یِ تاتر برگزار میشد، و بنا بر این بود که با همکاری آنجا نیز به صحنه برود. تا این که یک‌روز صابر عناصری معاون همیشگیِ آن‌زمانِ اداره‌یِ تاتر مرا به کنجی کشید و با آهنگِ دوست داشتنی و شیرین‌ِ آذری‌اَش گفت: می‌دونی که نویسنده‌یِ نمایشنامه‌ات در انگلستان زندانه؟! "آرنولد وسکر" را می‌گفت. گفتم: نه! گفت: می‌دونی مترجم‌اَش‌هم اینجا زندانه؟ به‌"علی‌طلوع" اشاره‌داشت. گفتم: نه! گفت: می‌دونی کسی که پیش از تو برایِ این نمایشنامه درخواست پروانه کرده، اونم زندانه؟ منظورش یکی از برادران کیانیان بود که از سویِ گروهِ انجمنِ تاتر ایران این درخواست را پیش‌تر برایِ گرفتن پروانه‌یِ نمایش داده بود. رحمانی نژاد و دوستان‌اَش سردمدارانِ آن‌گروه بودند. بازهم به‌عناصری پاسخ دادم: که نه! براستی هم دانستن این همه  خبر آن هم یکجا به من نمی‌آمد. راستش من علی طلوع را هرگز و رو در رو ندیده بودم و هنوزهم ندیده‌اَم. برایِ آغازِ کار هم از انجمنِ تاتر اجازه گرفتم. این‌را به‌من گفته بودند که مترجم از یاران گروهِ‌شان است و آن‌ها بنا داشته‌اند که نمایشنامه را کار کنند. به‌هرروی در انجمن به‌من گفته بودند که مانعی ندارد، شما کار کنید ما هم کار خواهیم کرد. به گُمانم آن‌ها در آن‌زمان گرفتاری داشتند. و به گونه‌ای از کار شدنِ نمایشنامه از سویِ ما پیشباز هم کردند.  ما تمرینات را در اداره‌یِ تاتر دنبال کردیم هرچند بنا به‌گفته‌یِ صابر عناصری از همکاری آن‌اداره در زمینه‌یِ اجرا دل بریدیم. خواستمان را با پری صابری درمیان گذاشتیم تا از یاریِ بخش فوق برنامه‌یِ دانشگاه کمک بگیریم. در آغاز رویِ خوش نشان داد هرچند با گذشتِ زمان گویی او را هم از انجامِ این پشتیبانی باز داشتند. چرا که دودلی نشان داد. سپس به داود رشیدی که در آنزمان سرپرست واحدِ نمایشِ تلویزیون بود پناه‌بردیم. او هم ابتدا پذیرا شد ولی زود تر از دیگران کنار کشید. شاید هیچکدام از دوستانِ نامبرده این‌ها را به‌یادنیاورند. هرچند پایین‌تر، آگهیِ همکاریِ آنان با نمایشِ ما در رسانه‌ها آمده‌است. آنان براستی و درآغاز یاریِ خود را نشان دادند. این دستگاه سانسور بود که کارش را هماهنگ و پی‌گیر انجام می‌داد. تنها جایی که می‌ماند دانشکده‌یِ خودمان هنرها بود که در آن‌زمان ریاستش را دکتر کوثر داشت. با دکتر کوثری که دیرتر برای تدریسِ نمایش به دانشکده آمد و درس خوانده‌یِ  آمریکا بود اشتباه گرفته نشود. اولی که منظور من‌است معماری خوانده بود و آن هم در ایتالیا. گویا نامبرده درکار دوبله فیلم‌ها نیز به‌زبان فارسی که پیش‌تر در ایتالیا انجام می‌گرفته نیز کارمی‌کرده است. به‌هرروی او به ظاهر خوشروی نمی‌نمود. اما من این آخرین تیر ترکش را هم آزمودم. به دفترش رفتم و داستان را در میان گذاردم. او به نیکی مرا و درخواستم را پذیرا شد و گفت: چرا از ابتدا به من نگفتید؟ سالن در اختیار شما است. ولی به لحاظِ مالی ما کاری نمی توانیم بکنیم. چاره ای نداشتیم و با همین تنها راه کنار آمدیم. نگارنده به اتفاق سعید نیکپور و محسن نعمانفر(یارانِ‌گروه) هزینه ها را پذیرفتیم و البته فقیر و دانشجویی و درعوض خلاق و پرشور کارها را روبراه کردیم. کار با همه‌یِ رنج‌هایِ دلنشین‌اَش به‌صحنه رفت و دلنشین و پیروز هم برگزارشد. هزینه‌هایی را که کرده بودیم از فروش برداشتیم و مابقی را که برای پخش کردن بین گروه، دندان گیر نمیشد، همگی و در چندشب در رستوران‌هایِ دربند خرج کردیم و جشن گرفتیم.

خرداد 1391

 

 

بازی:

سعید نیکپور

Saeid Nikpoor

محسن نعمان‌فر

Mohsen Nomanfar

خسرو پیمان

Khosrou Peyman

همایون ایران‌پوی

Homayun Irapooy

محمدرضا کلاهدوزان

M.R Kolahduzan

غلام‌حسین لطفی

Gh.Hoseyn. Lotfi

سهراب سلیمی

Sohrab Salimi

جواد خدادادی

Javad Khodadadi

غلام حسین بهرامی

Gh.H Bahrami

فرشید زارعی فرد

Farshid Zareifard

اسماعیل متین فر

Esmaeil Matinfar

محسن فخاری

Mohsen Fakhari

مهدی گیاهی

Mahdi Giahi

رضا فضایلی

Reza Fazayli

میرصلاح حسینی

Mirsalah Hoseyni

داود رضایی

Davood Rezaei

ا لهه شمس

Elaheh Shams

 

 

 

سربازها(سیب‌زمینی با همه‌چیز) آرنولد وسکر

هنرها 54      

Chips with every things   Arnold Wesker

 Honarha 1976   

آراینده و کارگردان :   هرمزهدایت

Designer & Director : Hormoz Hedayat

 

دستیاران گارگردان :

محسن نعمان فر

ا لهه شمس

 

Director assistants :   Mohsen Nomanfar

Elaheh Shams

 

 

 

 

پوستر ،  بروشور :

ابراهیم حقیقی

Poster , Leaflet : Ebrahim Haghighi

 

مدیران صحنه :

داود رضایی

اعظم باباطاهر

Stage managers :

Davood Rezaei

 Aazam Babataher

 

 

پیوندبارسانه‌ها:

لاله تقیان

مهتاب

Public related by:

Laleh Taghian

Mahtab

 

 

مدیر تهیه :

محسن نعمانفر

Production manager :

Mohsen Nomanfar

 

 

 

نور:

مهدی درویش

مصطفی حسینی

Lightening :

Mahdi Darvish

Mostafa Hoseyni

 

 

 

 

صدا :

پرویز بلوچ

Sound Operator:

Parviz Balooch

 

13هنرها 54

Honarha 1975

 

 

تالارهنرهای زیبا ، دانشگاه تهران  1354

   Fine Art Hall , Tehran University 1975  

 

 

 

با سپاس از : دکترعلی کوثر

With thanks of: Dr. Ali Kousar

13هنرها 54

Honarha 1975 

 

 

 

 داستانِ چگونگیِ به‌رویِ صحنه‌رفتنِ نمایشِ سربازها درسالِ 54 را در آغاز این برگ آورده‌اَم و گفته‌اَم چه‌شد که کانون‌هایِ نمایشیِ آن‌زمان یکی یکی از پذیرفتنِ سرراستِ پیامدهایِ پشتیبانیِ آن سر باز زدند. به جز یاریِ آغازین اداره‌یِ تاتر با در اختیار گذاردنِ مکانِ تمرین و داشکده‌یِ هنرهایِ زیبا با در اختیار گذاردنِ مکانِ اجرا که سپاس‌ِشان‌ را هم  داشته‌ایم . اینک نمی دانم چرا نام دو نهاد دیگر، فوق برنامه دانشگاه و واحدِ نمایشِ تله‌ویزیون که هر دو به ترتیب قول همکاری داده بودند و هر دو هم شانه خالی کردند را، آن‌هم برجسته‌تر از اداره تاتر و دانشکده در بروشورمان آورده‌ایم؟! هرچند جایِ این‌دو دربرگ نخستِ بروشور و در پایینِ نامِ نویسنده آمده‌است و آن‌دو دیگر در برگِ آخر. چراییِ درشت و ریزی آن‌هم لابُد باز می‌گردد به سلیقه‌یِ طراحِ بروشور. به‌هرروی ما می‌خواستیم کار با آبرومندی به‌رویِ صحنه برود که با پشتکار و پیگیری گروه این رخداد انجام شد. هرچند با شانه خالی کردنِ متولیانِ اصلیِ هنرِ نمایش اگرچه همانگونه که گفته شد بیشتر بر سرِ ممیزی بود و دستِ کم کارشکنی نشد. پیدا است که سرگردانی‌ها کار را از پشتیبانی‌هایِ درخور بازمی‌دارد. 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

1

2

4

3

 

مزدوران دانش آموخته !

     سربازهایِ سال54ِ در آمفی‌تاترِ دانشکده‌یِ هنرهایِ زیبایِ دانشگاه تهران با سخت‌کوشی و پذیرفتن همه‌یِ نا مهربانی‌ها سرانجام به‌نمایش درآمد و ازسویِ دانشجویان و فرهیختگان بازتابی درخور و شایسته دریافت کرد. هرچند کنار کشیدن نهادهایِ فرهنگی در پشتیبانی از کار تا اندازه‌ای آن‌را درسایه کشانید. تلاشِ مزدورانِ دانش آموخته‌یِ همیشگی که نمونه‌ای از آن درهمین برگ آمده است نیز نتوانستند زیرِ پایِ کار را خالی کند. به‌هرروی چرخِ روزگار چرخید و ابزاری فراهم شد تا در سال 58 در گیروگرفتاری‌هایِ ویژه‌یِ آنزمان یک‌بارِ دیگر این نمایش با دگرگونی‌هایِ بنیادین و با شکوه و شایسته بر سکویِ نمایشِ تالارِ رودکی (وحدت امروزین) رفت و جبرانِ بی وفایی‌هایِ گذشته را فراهم کرد. هرچند بسترهایِ آفت، پیوسته در میدان هستند. 

 

خوب و بد !

     داستان نقد و منتقد چون هرپدیده‌ای دو روی خوب و بد دارد. پیدا است که رویِ خوب آن خواننده و یا شنونده را در بازشناسیِ کاری که دیده یا می‌بیند رهنمون می‌شود. و رویِ بدِ آن می‌تواند ویرانگر باشد. کسانی چون نگارنده که روزگاری را در میدانِ نمایش سپری کرده‌ایم، می‌توانیم دلِ پری از نیک و بد آن داشته باشیم که داریم و دربخشی جداگانه به آن خواهم پرداخت. هرچند یک نمونه‌یِ آن‌را پایین می‌بینید.

 

 

     نگاهی به‌"نقدِ"این‌پایین بیندازید. درون چهارخانه نامِ نمایشنامه، نویسنده، کارگردان، مکانِ نمایش،و سرانجام نام کسی که براین نمایش نقد نوشته است را می‌بینید. آری نامِ منتقد به‌اندازه‌ای بزرگ چاپ شده است که گویی آرنولدوسکر(نویسنده)، هرمزِهدایت(کارگردان)و گروهِ دانشگاه همه، "رعیت‌هایِ"این"اربابِ"جریده‌اند. درعنوانی‌هم که برایِ نقد خود برگزیده، این خویِ "تَبَختُر" نمود پیدامی‌کند. براستی چرا این گرایش ارباب‌رعیتی دست ازسر ما برنمی دارد. با این که براستی هیچ‌گاه و هیچ کدام درهر جایگاهی که بوده‌ایم اربابی برخویش را پیشه‌یِ کردارمان نکرده‌ایم، نمونه‌یِ بپایین هم ادایِ ارباب بودن را درآوردن است که خود بانوکریِ دیگری به‌دست می‌آید. گویی مرده ریگی‌است که سمج‌وار بدان چسبیده‌ایم. پایین‌تر بازهم بدان می‌پردازم.

 

 

 

 

 

 

راست به چپ :

 سعید نیکپور. غلامحسین لطفی (پس زمینه)، محسن فخاری،

 غلامحسین بهرامی. محسن نعمان فر، محمدرضا کلاه دوزان،

  اسماعیل متین فر، مهدی گیاهی، سهراب سلیمی

 

Left to Right:

 Sohrab Salimi, Mahdi giahi, Esmaeil MatinFar

MohamadReza KolahDoozan, Mohsen Nemanfar,

 GholamHoseyn Bahrami. Mohsen Fakhari.

 GholamHoseyn Lotfi(back ground), Saeid Nikpoor

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پوستر،  بروشور:

ابراهیم حقیقی

Poster, Leaflet: Ebrahim Haghighi

 

مدیران صحنه:

داود رضایی

اعظم باباطاهر

Stage managers:

Davood Rezaei

 Aazam Babataher

 

 

پیوندبارسانه‌ها:

لاله تقیان

مهتاب

Public related by:

Laleh Taghian

Mahtab

 

 

مدیر تهیه:

محسن نعمانفر

Production manager:

Mohsen Nomanfar

 

 

 

نور:

مهدی درویش

مصطفی حسینی

Lightening:

Mahdi Darvish

Mostafa Hoseyni

 

 

 

 

صدا:

پرویز بلوچ

Sound Operator:

Parviz Balooch

 

 

 

 

 

راست به چپ نشسته: سعید نیکپور، محسن فخاری(خم شده)

اسماعیل متین فر، محمد رضا کلاهدوزان، غلامحسین بهرامی

راست به چپ ایستاده :محسن نعمان فر، مهدی گیاهی، سهراب سلیمی

خوابیده : رضا فضایلی

 

 

 

 

 

نشان ها

پُوسترها

نوشته ها

داوری

آموزش

رسانه ها

سینما

تله ویزیون

تیاتر

شناسنا مه

میزبان

Awards

Posters

Writings

Jury

Teaching

Media

Cinema

Television

Theatre

About me

Home