سالهایِخوش!
داریوشفرزانه
ازشمارِ دانشجویانِ
مدرسهیِعالیِحسابداری بود
که
نگارنده در
آندانشکده، بادانشجویان کارگاهِنمایش برگزار میکرد. و سرانجامش بهاجرا
گذاشتنِ سهنمایشنامه
از غلامحسینساعدی
بودکه آخرینِ آن"چشمدربرابرچشم"
بود و جایگاهِ
بهترین اجرا و
کارگردانی
درجشنوارهیِسراسریِدانشگاههایِ ایران
را
از
آنِ خود
ساخت. داستانهایِ
جنجالی هم درپیداشت که دربخش
خود بهآن میپردازم. داریوشفرزانه همزمان بادانشجو بودنش
درمدرسهیِعالیِحسابداری،
درمدرسهیِعالیشمیران
نیز کارِدفتری میکرد. برادرش
همایون فرزانه هم
در ایندانشکده
دانشجو بود و
درپیِ داشتنِ
امکاناتی مانند
آنچه برادرش در مدرسهیِعالیحسابداری
داشت
تلاش میکرد. دو برادر به
سر دمداران مدرسهیِعالیشمیران
پیشنهاد دادند تا
از نگارنده برایِ
آموزش و کار با
آنان، درخواست
همکاری کنند. پری
صابری که گویی
آنزمان فوقِ برنامهیِ
آنجا را سرپرستی
میکرد، باشنیدنِ نامِ
نگارنده از پیشنهاد
برادران فرزانه
پیشبازِ گرم نشان
میدهد. سرانجام
مرا فرخواندند و
کار و آموزش را با
آنان آغاز کردم.
نگارنده
دانشکدهیِهنرهایِزیبا را تازه به
پایان رسانیده
بود.
کارگاه برپاشد.
دانشجویان درآغاز چندتن
بودند و بسیار پرشور و رفته
رفته به شمارشان
افزوده شد. کلاسها گرم و دوست
داشتنی پیشمیرفت تازمانیکه
نخستین نمایشنامه
را با آنان دست
گرفتم. هرکه بهفکرخویشه نوشتهیِ
احمد نوربخش که
گویی کارمند
وزارت کشوربود و
شاید هم این تنها
نوشتهیِ
او بود. داستان
برگزیدن این
نمایشنامه هم
شنیدنی است.
علی نصیریان این
نمایشنامه را
برایِ نمایش درتلهویزون در
ادارهیِ
برنامههایِ تاتر
دست گرفت و نقشی
هم به نگارنده که
تازه به گروهشان پیوسته بود
واگذار
کرد.
پیداست که
بسیار
خرسند
و
دلخوش شدم.
هرچند
دیری
نپایید
که تمرینات
برچیده شد. بماهم نگفتندچرا؟!
نگارنده که مزهیِ
این نخستین
ناکامی را درآغازِ
راه حرفهای میچشیدم، نسخهیِ
خود را زمانی که
بهمدرسهیِ عالی
شمیران رفتم با
خود به آنجا
بردم و با
دانشجویانِ پرشور
و تازه دم و
آماده، کار
کردم.
نقشی را هم که
نصیریان به من
واگذارده بود به
همایون
برادر
داریوش
فرزانه سپردم.
خرداد
91 |